مترو

وقتی که نشستم بوی مادر آمد

مادر را به مادر مادربزرگم میگوییم

پیرزن ها خیلی سخت درگیر زمان شاشیدن توی دستشویی میشوند غالبا از سنی به بعد هرجا که بشود خودشان را راحت میکنند البته نه خیلی راحت بیشتر مجبورند و این ناراحت کننده هم هست برایشان اگر حواس درست و حسابی مانده باشد.

اول فکر کردم اشتباه حس میکنم

شاید این بوی عطر زن کناری باشد که به مشامم مثل شاش مانده می آید

درگیر نشدم کمی گذشت سر از کتابم بالا آوردم و پیرزنی را رو به رویم دیدم که دستش را از روی چادر دور کمرش حلقه کرده و به گوشه ای زل زده

با چشمان گرد مطلقا محزون

و این موسیقی بی کلامی که اوج میگیرد موقعی که توی اوج بیان احساس پیرزنم هم به نحوی جالب و هیجان انگیز به نظر میرسد. (هندزفری)

بوی شاش مانده کل واگن را گرفته و پیرزن چشم از نقطه ی نامعلومی که انگار فقط خودش میبیند برنمیدارد

نمیخواستم به او زل بزنم اما دقیقا در راستای دیدم بود

نمیدانم پیرزن حالا به چه چیزی فکر میکند

آیا اصلا متوجه هست که ساعت ۸ صبح است؟

اصلا میفهمد حالا کجا نشسته ؟

دارد کجا میرود؟

خم میشود و به خانم کناری اش چیزی زمزمه میکند

سرش را چسبانده به شیشه کنارش و حرف های پیرزن را شنیده نشنیده ، جواب نمیدهد

یک مشمای بزرگ سیب جلوی پایش گذاشته و پیرزن هنوز با نگاهش ،خم منتظر جواب خانم کناریست

احتمالا دخترش باشد یا شاید عروسش

شاید برای همین اصلا حالتی از انزجار توی چهره اش نمایان نبود با وجود اینکه پیرزن دقیقا کنارش نشسته بود فقط سرش را تکیه داده بود به کناری و نقطه ی نامعلوم خودش را پیدا کرده بود

نقطه های نامعلوم گریزی به مدینه فاضله نیست؟

من هم اکثر اوقات به نقطه ای نامعلوم خیره میشوم

و در آن تمام شکست هایم را مرور میکنم و این بار پیروزمندانه و سربلند خودم را تجسم میکنم

بیشتر وقت هایی که تنها هستم اینکار را میکنم

انگار یکی ام در اینجا و یکی در نقطه نامعلوم ام باشد

نقطه نامعلوم اما کجا و من کجا

غم انگیز میشود فکرش را که میکنم من بیشتر وقت ها جایی زندگی میکنم که وجود ندارد

توی نقطه ی نامعلوم

زن کناری بلند شد پیرزن هم تلاش هایی برای ایستادن میکند و هردو به قصد پیاده شدن جلوی درب مترو می ایستند.

بوی شاش مانده به اوج خود میرسد .