معرفی‌نامه

بسیاری از روزها یا شاید لحظات دوست داشتم که بنویسم تا شاید بتوانم هیجانم را منتقل کنم و حتی تسکینی باشد بر آن هیجانم. چرا می‌گویم هیجان؟ چون هیجانم صرفا غم نیست گاها خشم است، گاها ترس است و به ندرت شادی. البته نه. هیچگاه در زمان خوشحالی و شادی تمایلی به نوشتن نداشته‌ام. اگر هم حالم خوب بوده است تمایل داشتم نقدی بر کتابی بنویسم. البته هیچگاه ننوشتم.

در ننوشتنم دلیل های زیادی است. می‌دانی ذهنم نمی‌تواند آرام بگیرد.جایی آرام نمی‌گیرد. شاید از یک جا ماندن خوشش نمیاید. شاید هم عامل دیگری است که ذهنم جایی آرام نمی‌گیرد. یعنی می‌دانی شاید چیزی او را هل می‌دهد. نمی‌‌گذارد جایی بایستد یا بنشیند. ذهن را لگد می‌زند. شاید ذهن برای او چون برده‌ای است که اجازۀ نشستن ندارد. اضطراب را می‌گویم. گویی اضطراب ارباب بی‌چون‌وچرای ذهن و بدن من است. بدنم را تحت سیطرۀ خود درآورده است. پاهایم مدام تکان می‌خورند و ذهنم مغشوش است. دندان‌هایم بر هم می‌فرسایند. گاها تعریق می‌کنم. خلاصه اضطراب بر بدن و ذهن من می‌تازد و فرمان می‌راند.

هرچند دلایل دیگری نیز هست که در اینجا مجالی برای به میان آوردن آن‌ها نیست. حال ویرگول را انتخاب کرده تا بنویسم و چگونگی نوشتن را بیاموزم. باشد که یادداشت و نوشته‌ای مناسب بارگذاری کنم.