منم،ماهی

تمام،نوشته ها و نانوشته ها

تمام نخواندنی ها و خواندنی ها

همه فریاد میزنند،که رفتن تو برگشت ندارند

باورت میشود؟!من را چه به فال؟

حتی خود حافظ هم از دستم خسته شده،ولی چه کنم نمیتوانم باور کنم که باید رهایت کنم

باید به زندگیم برسم،دیگر به شما فکر نمیکنم؟

جناب محترم خیال نکنید که روی تابلو ها و بنر های خیابان دنبالت میگردم

ابدا!!

حتی تابلو ها هم اسم تو را مخفی میکنند،تمام دیوار نوشته های شهر را از حفظ شده‌ام

تمام چشمان شهر شبیه،شبیه چشمان آشنایی شده

خدایی ناکرده خیال نکنی منظورم به تو هست

نه،ولی خواهشا اگر رفته‌ای کامل برو

خسته شدم از بس لبخندت،نگاهت را در کوچه خیابان دیدم.

از طرف آنکه هرگز دیده نشد