برونگرای ب خود کوچیده :):
من دیوونهام؟
اولین باری که شروع کردم با خودم صحبت کنمو یادم نمیاد.
حتی نمیدونم برمیگرده به خیلی وقت پیش یا همین چند سال اخیر ...
البته کاملا نمیشه گفت با خودم صحبت میکنم.
همیشه یه مخاطبی هست که باهاش راجب اتفاقای واقعی صحبت میکنم.
از آرزوهام ، رویاهام و حتی تجربه هام !
گاها دارم با فالوورای اینستاگرامم صحبت میکنم و بهشون از اشتباهاتم میگم و تاکید میکنم اینکارارو نکنن !
گاها با رفیقی که تو دنیای واقعی هم خیلی ارتباط داریم صحبت میکنم ..انقدر زیاد که دیگه فراموشم میشه کدوم حرفارو تو واقعیت گفتم کدوم حرفارو تو سخنرانی تک نفرهام !
گاها با مشاور درسیم که پیگیر کارامه.
گاها هم تو کنسرتم با طرفدارام!
حتی براشون میخونم.
البته این بیشتر تو حموم رخ میده و بیشترمون تجربه داریم ^^
اما باید اعتراف کنم تو بردن این آدما به دنیای درونیم خیلیم موفق عمل نکردم .چون اونا اونجا مث یه بت بی روحن و بلد نیستن صحبت کنن .لابد قدرت کلامشونو تو مسیر جا میندازم :)
حتی تصویر هم ندارن و میدونم وجود ندارن ...
ولی هویت بی روحشون شنوندهی صحبتامن!
نمیدونم دلیلش چیه ولی میدونم وقتی تنهای تنهام این اتفاق رخ میده . اون روزایی که تو خوابگاه بودم حتی یک کلمه تو خاطرم نیست که با مخاطب فرضیم رد و بدل کرده باشم .
بنظرت فقط دیوونه ها با خودشون صحبت میکنن ؟
سوالیه که چند وقته ذهنمو مشغول کرده .
ولی خب دیوونه بودن یا نبودن من نه چیزی ب هویتم اضافه میکنه نه کم ؛ بازم همین "من"منم !
پس جواب این سوال چ اهمیتی داره؟؟ هیچ ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان دامادی که مفید بود
مطلبی دیگر از این انتشارات
از همینجا شروع شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازگشت