مینویسم چون هستم!
از کودکی خواندن و نوشتن را دوست داشتم، کاغذ را هم دوست داشتم بوی نابش را.
پنجم دبستان بودم که خواستم بنویسم، شعر نوشتم. میخواستم برای کسی بخوانمش، جز حسین و مرضیه مخاطبی نداشتم. خواهر،برادری کوچکتر که همیشه در دسترس بودند. شاید فکر میکردم چون از من کوچکترند پس حتما بهبه و چهچه میکنند اما هنوز بعد از سالها اگر یادشان بیفتد بازخوانی میکنند و میخندند،من از خندهشان خندهام میگیرد.بعدها آن شعر و نوشتههای دیگرم را پاره کردم.
باز هم دفتر جدید برمیداشتم، مینوشتم و چند سال بعد پاره میکردم،لابلای سررسیدهای سرکارم گاهی تک جملاتی مینوشتم برای خودم اما همانجا بین یادداشتهای کاریام میماندند، تا اینکه در دوران بارداریام، حسین، سررسیدی برایم آورد. دیدم این تقویم سالی است که نگار به دنیا میآید پس برایش یادداشت و خاطراتش را مینویسم، از همان اول فروردینش نوشتم، شعری بود که هنگام تحقیق در مورد نامش جایی خوانده بودم.
" گبر و ترسا و مسلمان هرکسی در دین خویش
قبله ای دارند و ما زیبا نگار خویش را "
میگفتند بچه در شکم مادر همه چیز را متوجه میشود باید برایش حرف زد، من نمیتوانستم با صدای بلند حرف بزنم اما در دلم خیلی حرف میزدم و گاهی در همان دفتر برایش مینوشتم. این شد که کم کم بیشتر نوشتم .
امسال اما جور دیگر شد در شبکه های اجتماعی کلاسهای نویسندگی تبلیغ میشد و من اتفاقی چند بار دیدم و کنجکاو شدم که بدانم چه چیزی آموزش میدهند شاید برای من که خانه نشین شدهام و با نوشتن آرام میشوم مفید باشد ،با خودم گفتم یک بارم که شده امتحانش کن!
?مریم ایزدی
✍️۱۴۰۰/۱۰/۲۰
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوست داشت اما نمیگفت، میگفت اما نمی شنیدم
مطلبی دیگر از این انتشارات
از تبار ققنوس
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلم آبی