می‌خوانم چون لذت می‌برم!

با منابع گوناگون مطالعاتی دور و برم را شلوغ کرده بودم، از کتاب و مجله و روزنامه بگیر تا مقالات ذخیره شده در پاکت و انواع و اقسام فیدها و مطالب تلگرامی! کلاهم را قاضی کردم و گفتم هر طور که شده باید به این منابع نظم بدهم؛ و شاید ایراد کارم از همین جا شروع شد، اینکه فکر می‌کردم می‌توانم با برنامه‌ریزی مطالعاتی به این حجم عظیم اطلاعات سر و سامانی بدهم!

گلوله‌ی برفی در حال غلتیدن بود و من تصور می‌کردم می‌توانم هر بار مشتی از آن را جدا کنم تا بزرگتر نشود؛ منابع مطالعاتی را به دسته‌های موضوعی تقسیم کردم، شنبه‌ها سهم سیاست شد، یک‌شنبه‌ها سهم حقوق، دوشنبه‌ها اقتصاد و الی آخر. بازه‌های زمانی صبح تا عصر و عصر تا شب را هم بی نصیب نگذاشتم. خودمانیم، برنامه‌ریزی جالبی از کار در آمده بود!

شاید تنها یک هفته به این برنامه عمل کردم که البته خودش هم شاهکاری است! یکی دو ماهی هم کج دار و مریز همان برنامه کذایی را دنبال کردم که اگر به صد نرسم، پنجاهم غنیمت است ولی آن پنجاهم دیگر به دلم نمی‌نشست. کلمات از من فراری بودند، با جملات ارتباط نمی‌گرفتم و نشخوارکننده‌ای شده بودم که لذتی نصیبش نمی‌شد! کم کم داشت در ناخودآگاهم تغییری ایجاد می‌شد، سری به کتابخانه‌ام می‌زدم و دستی روی کتاب‌ها می‌کشیدم، باز و بسته‌شان می‌کردم و آن‌هایی که خوانده بودم‌شان را بیشتر لمس می‌کردم. دل‌تنگشان شده بودم. از پس سکوت چند هفته‌ای و دور شدن از هر مطالعه‌ای، لذت نوشیدن کلمات دوباره پیدایشان شد، از میان کتاب‌هایی که پیش‌تر خوانده بودمشان. کلمه به کلمه را با لذت می‌خواندم، فکر می‌کردم و با سرانگشتانم مزه مزه‌شان می‌کردم.

از آن زمان حدود سه چهار سالی می‌گذرد و نگاهم به مطالعه بیش از آنکه کمی باشد، کیفی شده. دیگر حریص بلعیدن دانش و اطلاعات نیستم، به این باور رسیده‌ام که گسیل انبوه اطلاعاتی که شاید در خوش‌بینانه‌ترین حالت تنها ده درصدش می‌تواند برایم مفید باشد، کاری به غایت فرسوده کننده و بیهوده است.

اشتباه من در این بود که فکر می‌کردم بلعیدن دانش جدید به خودی خود می‌تواند منجر به درک یا سواد بالاتری بشود غافل از آنکه به جان نشستن علم و معرفت نه با انبوه اطلاعات که با تفکر و تعمق و صرف وقت و حوصله ایجاد می‌شود. حتی می‌توان اپیکوری به قضیه نگاه کرد، می‌خوانم چون لذت می‌برم!