دانشجوی کارشناسیارشد ارتباطات اجتماعی، مشتاق نویسندگی و ویراستاری، کپیرایتر
نامۀ صفرم: آغاز
سلام!
امیدوارم این روزها حالت خوب باشد.
دوست داشتم بعد از سلام، یک کلمۀ محبتآمیز استفاده کنم. مثل آن زمانها که عزیزم، محبوبم و یک سری چیزهای دیگر را میچسباندم تنگ اسمت. دیگر حسش نیست. دروغ چرا، دیگر نمیچرخد انگار. بیشتر از یک سال است که اینجا چیزی ننوشتهام. نمیدانم از تنبلی و اهمالکاری است یا واقعاً کارهای مهمتری داشتم، اما ترجیح میدهم به گزینۀ دوم فکر کنم.
از تجاری نوشتن خسته شدهام، از نوشتن برای دیگران. حتی دیگر درآمد داشتن از این راه به اندازۀ قبل مزه نمیدهد. دلم میخواست دوباره فضایی برای خودم داشته باشم و کلمههای خودم را بنویسم. نه آنهایی که فرمایشی و سفارشی به سمتم میآیند و برای نوشتن هر کلمه باید کلی فکر کنم.
میدانم از شنیدنش خوشحال میشوی، پس بگذار بیتعارف بگویم که خوب نیستم. نبودنت مثل یک حفرۀ خالی است و من کنار حفره نشستهام. درونش را میبینم، هر روز و هر لحظه. سیاه و تاریک و عمیق است و حالا حالاها جایش پر نمیشود.
اشتباه نکن، پشیمان نیستم. من هیچوقت تصمیمات مهمم را با هورمونها و هیجاناتم نگرفتهام. آن زمان در ماه که میدانی مثل هیولاها رفتار میکنم هم نگرفتهام. تصمیم به رفتن را که یکشبه نمیگیرند! میگذارند مثل یک قرمهسبزی اصیل و واقعی آنقدر جا بیفتد که وقتی میروی، دیگر جایی برای ابهام و سؤال باقی نماند.
به من گفتهاند که افکارم را بنویسم. روی کاغذ هم گاهی مینویسم، اما کافی نیست. رفاقت نزدیکی با لپتاپ و مانیتور و کیبورد دارم و دوست دارم اینجا هم بعضی چیزها را بگویم. میخواهم حس کنم که قلمروی وسیعتری در این دنیا دارم و جایی هست که فقط به من و افکارم تعلق دارد. فکر میکنم دیگر زمانش رسیده و تصمیمم را گرفتهام؛ میخواهم از تو بنویسم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من دیوونهام؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
می نویسم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
2