نوشتم اما: وجدانم را چه کنم؟!

خیلی وقت پیش که تازه فیلترینگ یکسری از برنامه‌ها شروع شده بود، بعد از یک مدت نه چندان طولانی به این فکر می‌کردم که دقیقا چه چیزی باعث میشه مردم اینقدر راحت اظهار فضل کنن؟! البته طبیعتا متخصصین و صاحب‌نظرهای واقعی منظورم نیست؛ منظورم دقیقا همون اکثریتی‌ست که روزانه بیشتر هم می‌شوند... حال بعضی از سر جهالت - که خیلی نگران کننده‌ست اگر بیشتر جزء این دسته باشن! - و بعضی هم هدفمند تلاش می‌کنن عقاید و درست‌انگاشته‌هاشون رو، به هر دلیلی مثل عضویت در یک فرقه یا گروه خاص، گرایشات مذهبی و هر چیزی از این قبیل. خلاصه هر وقت می‌خواستم یک چیزی بنویسم برای حمایت از یک تفکر یا به قولی «کنشگری»(!) اول از همه از خودم می‌پرسیدم: چقدر به حقانیتش ایمان داری؟ و بحث اصلا وجهه خود آدم نیست؛ بحث مخاطبه. اینکه با نوشته‌هات چه چیزی بهشون منتقل می‌کنی - آیا اصلا به دانسته‌هاشون اضافه می‌کنیم؟ - چه تاثیری می‌تونی روشون داشته باشی، چه تصویری در ذهنشون ساخته میشه با هر کلمه که وارد صفحه میشه؟ شاید اینها رو صرفا بهانه‌هایی برای ننوشتن به حساب بیارید: کمال‌گرایی آفت عمل است!

اما حقیقتا اینها حتی کمال‌گرایی هم نیستند؛ بلکه دقیقا اصول اساسی هستن... درسته این نقد به منی که اینجا نشستم و دارم به قول خودم «اظهار فضل» می‌کنم اما گمان قوی دارم که باید این رو دیگه می‌نوشتم. عجیب تعداد دلنویس‌های بی‌هدف، تحلیل‌گران دوزاری و منتقدان بی‌انصاف رو به افزایشه‌، اینکه چطور با چنین اعتماد به نفسی هم ادامه می‌دهند و حتی یک روز به قلم‎‌‌های مبارک و مزین به خردشون استراحت نمی‌دن(!) و نمی‌ذارن حداقل دنبال‌کننده‌ها - که چه عرض کنم بخوانید اسرا! - خودشون در ذهنشون این سخنان گهربار رو مزمزه کنن، سوالی‌ست که تا حدودی بی‌جواب مونده برام. هرچند که قطعا دلایلی رو براش میشه پیدا کرد؛ شاید کمبود تحسین و حمایت در دنیای بی‌نوای واقعیت‌ها، نبود سرگرمی سالم، بیکاری و شاید یکی از مهم‌ترین‌ها:

نادانی عمیق...

یادمه همون موقع بود که توییتی خوندم که بیشتر این مسئله رو تو ذهنم پررنگ کرد با این مضمون:

فضای مجازی نشان داد آنها که در این فضا سر و صدای بیشتری دارند در مغزهایشان کمتر دانش دارند...

حقیقتا راست بود؛ نمیشه که اینهمه متفکر داشته باشیم ولی وضعیتمون چه از لحاظ فرهنگی، چه اجتماعی و چه و چه و چه روز به روز بدتر شه؟! قطعا یک جای کار یا شاید هم بیش از یک جا بلنگه: چقدر طبل تو خالی...

هرچند این بلا فقط مربوط به فضای مجازی نبوده و نیست و همینک شاهد این هستیم که چقدر راحت میشه «حرف زد»! آخه مگر سکوت چه ایرادی داشت که از سفره‌های ذهنی‌مون حذفش کردیم؟ صادقانه پاسخ بدید: واقعا از این انبوه اطلاعاتی که روزانه مثل آب به خورد مغزتون می‌دهید نگران نیستید؟! اطلاعاتی گاه پوچ و بی‌ارزش و مفت که مثل پلاستیک در مغزمون فضا اشغال می‌کنن، گاه حتی غلط و نادرست و گاه حتی نامعلوم از لحاظ ارزشی! که این یکی از دیگران شاید خطرناک‌تر باشه: ذهنی که با ابهام پر میشه، ابهام که عجیب هم سبکه و همزمان آثار سنگینی می‌تونه داشته باشه!

باری، روی صحبت من هم با نویسندگان بود و هم با خوانندگان. اینکه بدونیم به عنوان یک نویسنده چه وظایفی داریم و نویسندگی هم مثل هر فعالیت اجتماعی دیگه اصول و قوانینی داره که مهم‌ترینش به نظرم همین وجدان نویسندگیه؛ همینکه قبل از اینکه بخوایم اقدام به نوشتن و انتشارش کنیم به سراغمون میاد که: از درستی‌ش مطمئنی؟ می‌دونی چه تاثیری روی مخاطبت می‌ذاره؟ اصلا حال مخاطبت رو بعد از خوندن این مطلب درنظر گرفتی؟و سوالات دیگه‌ای که نیازه حتما قبلش از خودمون بپرسیم. اما به عنوان خواننده؟ قطعا این نیست که خوانندگان رو گروه بره‌های معصومی ببینیم که هیچ تقصیری در تشدید این اتفاق ندارن: حتی میشه گفت در درجه اول خوانندگان مقصرن! چراییش تا حدی واضحه: هیچ عرضه‌ای بدون تقاضا ایجاد نمیشه و زمانی که تقاضا زیاد بشه... بله نتیجه مشخصه. پس به عنوان یک خواننده اول از همه باید پرهیز کرد از خواندن هرزنوشته‌ها و مطالبی که شاید یک شاهی هم ارزش نداشته باشند! و بعد؟ باید آگاه بود و به دنبال منابع رفت، زودباور نبود چه حتی در فضای مجازی هم نباید از دست غریبه شکلات قبول کرد! و الخ.

گفتنی‌ها زیاده اما به اندازه باید گفت؛ چه، اگر حقیقتا کس هست، یک حرف بس...

نهایتا بگم شاید چاره کار ما فقط همین باشه:

شنیدن وجدان

و چه مظلوم موجودی‌ست این وجدان

حقیقت تلخ!
حقیقت تلخ!