احمدم، کسی که حرف ها دارد برای گفتن اما...
وقتی کسی دست به قلم می شود...
می گویند در یک جایی از دنیا جزیره ای است که وقتی کسی دست به قلم می شود، به احترام تمام واژه هایی که روی کاغذ می آورد، درختی می روید که شاخه هایش با آویز های رنگی به شکل قلب و توپ مزین می شود. و نسیمی که همواره این شاخه ها را به حرکت در می آورد گویی در حال آرزو کردن هستند. محلی ها، اسمش را درخت آرزوها گذاشته اند. وقتی کسی دست به قلم می شود، درختی می روید و تمام امید و آرزوی نویسنده اش، میوه آن درخت می شود و برگ های سبزش هم حاصل تمام واژگانی است که از دل بی تابش بیرون می آیند. در این جزیره همیشه باران می بارد. بارانی از جنس باران های پاییزی، که با یک شیب ملایم صورت آدم را نوازش می دهد جوری که آدمی آرزو می کند کاش همیشه پاییز بود. کاش همیشه باران می بارید و کاش تمام این ای کاش ها را درون صندوقچه کوچکِ آبی رنگش نمی گذاشت تا که در انباری خانه، خاک بخورد. خاک جزیره هم مساعد است جوری که هر شاخه ای که به زمین می افتد، خودش درختی می شود که امید و آرزویش از درخت اصلی، هم بزرگتر است و هم بیشتر. وقتی کسی دست به قلم می شود، در جزیره ای در یک جای این دنیای کوچک، درختان متعددِ امید و آرزو رشد می کنند و بعد هوا پر می شود از اکسیژنی که سرشار از زندگی است و زمین نفس می کشد.
اما، وقتی کسی قلم از دستش می افتد، نسیمی که همواره شاخه های آن درختِ تنومند و بزرگ را به حرکت در می آورد، متوقف می شود. درخت به انتظارش می نشیند. تا که شاید نسیمی شروع به وزیدن کند. انتظاری از جنس ایمان، انتظاری که به خاطرش سیاهی شب را در آغوش می گیری تا طلوع آفتاب شود و سلامی دوباره به خورشید کنی. از طلوع آفتاب خبری نیست، خورشید نمی آید، نسیم نمی وزد، آهسته آهسته درخت ایمانش را از دست می دهد. کز می کند یک کنجی، زانوی غم بغل می کند، اشک از چشمانش سرازیر می شود و امید و آرزوهایش، یکی پس از دیگری به زمین می افتد و می شکند. باران دیگر نمی بارد و ریشه های قوی و مستحکم درختان آرزو، آرام آرام شروع به خشکیدن می کنند. زمین دهن وا می کند و درختانِ غمگین را می بلعد و بعد هوا پر می شود از گرد و خاک و زمین دچار نفس تنگی می شود. وقتی کسی قلم از دستش می افتد، جزیره، روح نویسنده را لابلای درختان خشک شده آرزو قرار می دهد و می سوزاند. و بدین سان آتشی می افتد بر دل و جانش، آتشی که ذره ذره نویسنده را نابود خواهد کرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سلام پدر. قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
دل نوشته های یک چپ دست…۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
از همینجا شروع شد