من روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک میگذارم
چطور نوشتن رو شروع کنم
دلم میخواد بنویسم!
نوشتن مثل یک معجزه عمل میکنه شاید باورت نشه مثل یک معجزه
یادمه چند شب پیش که دیوارای اتاقم داشتند قهقه میزدند و به سمتم هجوم می اوردند همون لحظه فقط نوشتن تونست منو نجات بده
یه وقتایی نوشتن سخت میشه میشه سخت ترین کار ممکن یه وقتایی دیگه نمیشه نوشت باید فقط کاغذ رو پر کرد.
منم خیلی وقتا مثل الان اینجوریم نمیتونم بنویسم فقط دارم پر میکنم هر خط رو چون معتاد نوشتنم،یه دختر دیوونه ی معتاد نوشتن!
نوشتن حتی گاهی اوقات کاملا بی معنی میشه بی هویت میشه
تمام وجود و معنای خودش رو از دست میده اما باز هم ارزشمنده
این معجزه ی نوشتنه.نوشتن هم بی هویت و بی معنی میشه و هم ارزش وجودی خودش رو حفظ میکنه.
ارزش وجودی نوشتن شاید از نظر من اینه که نوشتن مثل یک درمان برای امراض اعصاب و روان ادمیزاده.
و شاید باید ازین هم فراتر رفت و به مبحث زبان رسید.به این امر مهم که اگر زبان نبود نوشتن هم نبود و عملا کلمه ی معنادار وجود نداشت و هیچ معنا و مفهوم درونی ای آنطور که امروز با زبان پیچیده حال حاضر امکان پذیر است،ممکن نبود.
خلاصه اینکه من برای این معتاد نوشتن شدم چون من رو از خود بیمارم جدا میکنه و میتونم ببینم خود بیمارم داره چکار میکنه و به چی اشاره میکنه.من وقتی مینویسم تازه متوجه میشم که چقدر همه چیز نا سالمه و میتونم ذهنم رو تخلیه بکنم.البته میخوام یه چیزی هم اضافه بکنم.
من الان 27سالمه و از وقتی یادمه بجز موارد لزوم درسی،تا 26سالگی از نوشتن متنفر بودم اصلا نمیتونستم بنویسم البته دوره دبیرستان یه چیزایی مینوشتم ولی نه کلا خوشم نمیومد پس فکر نکنید منم خیلی عاشق نوشتن بودم نه من اولش واقعا خودمو مجبور کردم به نوشتن به زور و اجبار مینوشتن.
چجوری؟یه دفترچه داشتم.آره دفترچه چون نمیتونستم زیاد بنویسم.همون دفترچه رو اوایل نصف صفحه خودمو مجبورم میکردم بنویسم.بعد یک ماه شد یه صفحه دفترچه و خب الان رسیده به روزی شاید 10صفحه دفتر کامل نوشتن و نوشتن و نوشتن.حالا چطور میشه اینجوری نوشت؟اصلا خود من چطور تونستم؟
من اصلا به خودم سخت نگرفتم راستش اصلا اصلا اصلا.من خیلی به قدم به قدم پیش رفتن معتقدم و میگم باید قدم های کوچک ولی متوالی برداشت تا به هدف رسید و نیاز نیست حتما قدم های بزرگ و دست نیافتنی برداریم.پس اولش هیچ هدفی برای نوشتنم انتخاب نکردم.یعنی چی؟
خب مشخصه.یعنی وقتی میخوایم بنویسیم راجع به یه چیزی میخوایم بنویسیم و از نظر روانکاوی ما نا خودآگاه ما برای ننوشتن از مکانیزم دفاعی فراموشی استفاده میکنه و ما اصلا نمیدونیم میخوایم راجع به چی بنویسیم و ذهن خالی میشه و هیچ کلمه ای به زبون نمیاد که بخوایم بنویسیم.
خب پس باید چکار کنیم؟
راه مقابله با این مکانیسم یک قدم به عقب برگشتنه یعنی چی؟یعنی اینکه چندتا اصل هرگز در هنگام نوشتن فراموش نشه:
1_مکان نوشتن:خصوصا اون اوایل که میخوای شروع کنی حتما یه جای اروم باشه که ارامش دارید و میتونی ذهنتون رو اروم کنید و کمترین میزان اضطراب به شما وارد میشه.
2_زمان نوشتن:بهترین موقعیت نوشتن وقتیه که حالتون به نسبت خوبه و احساس ارامش میکنید یا وقتی که موقعیت ارام بخشی برای شما بحساب میاد و اضطراب کمتری دارید.
3_موقعیت نوشتن:استفاده از چیز هایی که دوست دارید روی میز تحریر و حتی گاهی پخش یک موسیقی بیصدای ارامش بخش(در اینده چند دسته ازین موسیقی هارا معرفی میکنم)
4_تشکر کردن از خود(بصورت نوشتاری)بدلیل انجام تمام کار های بالا و سپس تشکر از خود بابت نوشتن همان چند کلمه ی نخست و این هم یک شروع نوشتن.
یعنی ما میتونیم با این کار ها شروع به نوشتن کنیم حالا ما این کارو کردیم اگه جواب نداد چی؟اگه بعد تشکر هیچی یادم نیومد چی؟چی بنویسم؟چجوری برگه رو پر کنم؟خب اینجا از مهندسی معکوس استفاده میکنیم.
یعنی چی؟
بیاید دنبالم
مهندسی معکوس اینجا یعنی؛اضطراب قدرت فکر کردن رو از من گرفته قدرت نوشتن رو هم گرفته ولی من میتونم راجع به همین بنویسم.یعنی چی؟یعنی مثلا بنویسم:
من نمیتونم بنویسم.نوشتن سخت شده چرا انقدر سخته.
فکر کنم متوجه منظورم شدید حالا یک مثال دیگه هم میزنم:
من حالم بده سرم درد میکنه سرم داره میترکه عه لعنت به این کاغذ و خودکار مزخرف
می بینید؟شما میتونید خودتون رو عادت بدید به در هر شرایطی نوشتن و نوشتن و نوشتن.
کار سختی نیست فقط باید شروع کرد اولش یکم سخته همین چیز سختی نیست نباید سختش کرد یعنی چون بعدا براتون میگم که چقدر حالتون رو بهتر میکنه و چقدر روتون تاثیر مثبت داره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی یه یازدهمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشفتگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعد از دوسال دوباره....