متاسفانه وقتی غمگین میشیم هیچ اتفاقی نمیوفته نه موسیقی غمگینی پخش میشه و نه کسی اشک میریزه.
چی شد که اینطوری شد؟
گاهی اوقات ما آدما از خودمون میپرسیم، چی شد که اینطوری شد؟
کجا اشتباه کردم؟ دارم تقاص(به قول خارجکیا کارما) چیو پس میدم؟ و جواب؟ هیچی، حقیقتش اینه که باید این اتفاق بیوفته تا تو ازش یه درسی بگیری و انقدر دنیا این کار رو مدام انجام میده تا تو واقعا یه درسی بگیری، حالا چطوری تحمل میشه؟ نمیدونم چه جوری کار میکنه الگوریتم طبیعت اما تو آخرش به این نتیجه میرسی که تنها اومدی، تنها هم میری، حالا شاید این وسط مسطا با چهار نفر دوست هم بشی اما تهش تنهایی تصدقت بشم، تهش تنهایی و کی میتونی باهاش کنار بیای؟ هر موقع بپذیریش، نه فقط غم تنهایی که هر غمی وقتی پذیرفته بشه آسون میشه، به قول سبیدو:
غم ها فقط تا لحظه ای که توی ذهن ما هستن بزرگن همین که می نویسیشون میبینی اونقدرا هم بزرگ نیستن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خورشید پایدار، ادبیات
مطلبی دیگر از این انتشارات
اشک، برای چه کسی؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین نوشته ام در ویرگول