نویسنده و ویراستار کتاب
کابوسِ بیداری
در این اتاق خالی و سرد
چشم به راهم شاید از راه بیایی
کلیدِ عشقت را در میان تاریکیها گم کردم تو کجا رفتی که هرچقدر به انتظار نشستم نیامدی
باران ستاره چشمهایم را پر کرد
تو در تاریکی گم شدی، چشمهی حیات من در میان دستان توست، مرهم درمان چشمهایم آمدن توست
تو را هرلحظه و هرجا میخوانم
چه بیهوده تو را میخوانم
مثل سرابی هستی در دوردست
همانقدر خواستنی و دست نیافتنی
عطری خوش وجودم را در بر میگیرد
خستگی راهی که پیمودم تا به تو برسم پاک میشود، در رگهایم شوری دوباره جان میگیرد
تپشهای قلبم با آمدن تو آمیخته میشود
در لحظه گنگِ فراموشی گم میشوم
کاش بودی و من از این خواب شیرین به کابوسِ بیداری پا نمیگذاشتم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
شروع
مطلبی دیگر از این انتشارات
مینویسم چون هستم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
(مقصر منَم ...ورق دیگه برنمیگرده)