#یک تکه آرامش


دستکش های مشکی را پوشیدم. فضای داخل ماشین سرد بود. و خب مسیری تقریبا نیم ساعته تا شهر داشتم. جالب بود که دستکش ها همیشه در دسترس بودند. اما هیچ وقت سعی نمی‌کردم بپوشم. بیشتر تلاش می‌کردم. که با نهایت سرعت خودم را به خانه برسانم تا کمی استراحت کنم! . کابل را به گوشی متصل کردم تا آهنگی بی کلام پخش شود. کاری که معمولا انجام نمی‌دادم. نوعی اتلاف وقت می‌دانستم !!

این بار کمی آرام تر رانندگی کردم.

کمی حواسم را به خودم و جریان زندگی متمرکز کردم.

این سوال در ذهنم نقش بست که چرا برای خودم و جریان زندگی ارزشی قائل نیستم؟

این همه عجله برای چیست؟

آهنگ ملایمی در پس زمینه پخش می شد.

یک تکه آرامش.

و رانندگی آرام من .

و این اندیشه که آن کسی که پشت فرمان نشسته است. مدت هاست که خودش نیست.!!

مدت هاست که نمی‌داند در تکاپوی زندگی چه دست و پایی می زند و نمیرسد!

و چه لحظه ها را که در جست و جوی لحظه ای بهتر از دست داده است.

آری از دست داده است. به سادگی .

که چنان هوش و‌حواسش پرت شده است. و چنان درگیر و پر مشغله است که غافل شده است از هر اتفاق کوچک شگفت انگیز معمولی در جریان متداول زندگی.

مدت هاست که به آواز پرندگان , جوانه ی گلدان ها , اشکال ابرها , انعکاس نور خورشید , خنده ی آدم ها , عطر دمنوش ها , موسیقی فیلم‌ها توجهی ندارد.

دوستانش را ندیده است.

مدت هاست که برای کسی در مورد مراکز انرژی بدن یا آدم فضایی ها یا حکومت های توتالیتر حرفی نزده است.

از فواید مدیتیشن یا ذهن‌اگاهی. از نظریه هولوگرافیک جهان از هوش مصنوعی و پیشرفت های خیره کننده اش چیزی نگفته است.

مدت هاست که احوالاتش را در قالب نوشته های بی سر و ته ننوشته. !!

دست هایم را محکم تر بر روی فرمان گرفتم.

آری وقت آن است که باری دیگر خودم باشم.

به دور از همه ی استاندادهای معمولی.

و منطبق با تمام‌ ارزش های درونی ام.‌

آهنگ‌به انتها رسید و چه تکه آرامشی بود این تکه از زندگیم !

۵/۱۱/۱۴۰۱

۱۹:۰۶

∆√!∆