❅ بهار نهان در فصل‌های عیان ❆




"برای اینکه به بهار برسی، باید ابتدا از زمستان عبور کنی"
شعاری که من برای اولین بار برای خودم انتخاب کردم.
و بعد پی‌بردم، در این جمله بیش از اینکه به بهار فکر کنم، روی زمستان تمرکز کردم!
همه ما بهار را تنها با "رهایی از زمستان" تعریف می‌کنیم.
موفقیت را دوری از شکست، و خوشی را دوری از ناخوشی.
چرا که ما پس از مدتی، بهار را با زیبایی، شکوفه‌های دلربا ‌و سرسبزی جادویی‌اش نمی‌شناسیم.
تنها آن را با رهایی از زشتی و سهمگینی زمستان و یخ‌های سرد و بی‌رحم برفی‌اش یاد می‌کنیم.
و این برای تمام زندگی ما نیز صدق می‌کند.
هنگامی که به موفقیت و هدف خود می‌اندیشیم، تنها هدف ما رهایی و دوری از زجر است نه رسیدن به خوشی.
رهایی از کابوس چشیدن طعم تلخ حس بد، نه رویای چشیدن شیرینی حس خوب.
دنیا با آموختن کلیشه‌هایش در ناخودآگاه ما باوری را گنجانده که می‌گوید باید اول زهر را خورد و بعد پادزهر.
تا سختی نکشی به راحتی و آسایش نمیرسی؛
خوشبختی تنها پس از بدبختی به استقبالت می‌آید.
ادعا می‌کنند در درون دلیل رسیدن به موفقیت آینده، انبوهی از شکست‌های گذشته نهفته شده.
می‌گویند تا سرما نکشی حس‌خوب گرما را نمی‌فهمی و تا حس بد گرما را تحمل نکنی، قدر حس‌خوب سرما را نمی‌دانی.
اما من می‌گویم برای چشیدن طعم شیرین، حتما نباید ابتدا دهانت را تلخ کنی.
چرا از اول تلخی را کنار نگذاریم؟
پس بدان که ارزش سه فصل زندگی‌ات بیشتر از یک فصل است.
آن فصل نیز گذرا است، زندگی همیشه بهار نمی‌ماند‌.
یادت باشد، زندگی همیشه چهار فصل است نه یکی.
باور کن، وقتی به بهار موعودت میرسی‌ هم، باز نگران رسیدن دوباره زمستانی.
از لذتِ آن هیچ‌ نمی‌فهمی، چون تنها به فکر عذابی.
با خود می‌گویی آیا خراب‌ کردن و هدر دادن دادن لحظات سه فصل دیگر زندگی‌ات با رنج کشیدن، برای یک فصل ارزش داشت؟
باور کن، حتی اگر به موفقیت برسی هم، باز در همان لحظه، بیش از اینکه به موفقیتت فکر کنی، شکست‌های گذشته‌ات را در ذهن به‌خاطر می‌آوری.
بهایی که برای رسیدن به موفقیتی پربها پرداخت کردی، هیچ بهایی ندارد.
تو در تمام لحظات مرده‌ بودی.
پس در لحظه زندگی کن.
منتظر بهار نباش، بگذار بهار انتظارت را بکشد.
پس بهار را با خودت به فصل‌های دیگر بیاور تا تمام زندگی‌ات بهاری شود.
در تابستان به‌جای اینکه حسرت شکوفه‌های ریخته‌ شده از درخت را بخوری، میوه‌های روی شاخه‌های همان درخت بی‌مروت را بخور.
در پاییز نیز افسوس برگ‌های سبزی که حال رنگ پریده شده‌اند را نخور؛ آن‌ها برگ‌های فصل عشاق هستند؛
شاید آن‌ها به خاطر قدم زدن با معشوق از سر ذوق، سرخ و خجل شده‌اند.
به‌ صدای ناله دردناک آن‌ها فکر نکن، روی آن‌ها بپر و بازی کن.
شکوفه‌ای را که معشوقت در بهار از روی درخت دزدیده و کنار موهایت گذاشته بود را فراموش و به همان نسیم بهاری بسپار؛
این بار دستش را بگیر و در مسیر درختان بر روی برگ‌هایی که مهمان مجلس پیوند شما شده‌ و تمام مسیر پیش‌رویتان را با عشق آراسته کرده‌اند، قدم بگذار.
آن‌ها با صدای بلند شور و شوقشان، شما را تشویق به ادامه مسیر زندگی عاشقانه‌‌ ابدی می‌کنند.
به‌جای اینکه از سرمای زمستان و در دست گرفتن برفِ سخت به‌جای شکوفه‌‌های لطیف هراسان شوی، به شکل دانه‌های یخ نگاه کن که ترکیبی از ستاره‌ آسمانی و شکوفه بهاری هستند.
از افتادن در دریاچه یخی شکسته‌ شده نترس و با خوشحالی روی آن سر بخور.
به یاد داشته‌‌ باش که در تابستان نیز برای مرگ آدم‌برفی سرازیر شده عزاداری نکنی و تولد گل‌‌های آفتاب‌گردان تازه سربلند شده را جشن بگیری‌.
نگاه‌کن و با چشمان خودت ببین خورشید قاتل جان‌گیری که از آن متنفر بودی، حال به چه باغبان جان‌بخش مهربانی تبدیل شده.
پس تنها به یک فصل فکر نکن و آن فصل را در جدایی از فصل‌های دیگر خلاصه و تعریف نکن.
از تک تک لحظات در تمام فصل‌های زندگی‌ات، جدا جدا لذت ببر.
و حال من نه تنها شعارم را تغییر داده‌ام، بلکه شعارم را به شعر تبدیل کرده‌ام!
شعار تنها یک جمله‌ است که یک داستان را برای همه تعریف می‌کند.
و تنها یک وجهه از داستانِ یک زندگی را نشان می‌دهد.
شعار، یک دیکتاتور خودخواه است.
همه باید بی‌قید و شرط طبقِ میل‌ او رفتار کنند.
حرف اول و آخرش یکی‌ است و به‌ هیچ عنوان نه آن یک جمله را تغییر داده و نه به آن یک جمله دیگر اضافه یا کم می‌کند.
اما شعر می‌تواند از دو بیت و دو جمله و دو حس و دو قصه، تا هزاران بیت و هزاران جمله و هزاران حس و هزاران قصه را در برگیرد.
می‌تواند حرف‌هایش را در ادامه، نقض‌ و یا هرچقدر خواست تا ابد به‌ آن اضافه‌ کند تا در تمام بیت‌هایش دلیلِ مفهومش را توضیح دهد؛
برخلاف شعر که بدون آوردن دلیل و دفاع، یک‌دفعه و ناگهانی حمله‌ می‌کند و یک راست به سر مفهوم می‌رود.
و به‌ راستی که یک شعر به هزاران شعار می‌ارزد،
چرا که یک شعر هزاران شعار را درخود جای می‌دهد.

پس من دیگر نمی‌گویم: "برای رسیدن به بهار، باید ابتدا از زمستان عبور کنی"
می‌گویم: "برای رسیدن به بهار، باید همیشه بهار را با خودت به زمستان بیاوری"