𝓨𝓸𝓾'𝓭 𝓬𝓸𝓶𝓮 𝓸𝓿𝓮𝓻, 𝓻𝓲𝓰𝓱𝓽
یلدا.. آخرین نفس های پاییز..
و باز یلدا آمد تا برای کمتر از دقیقهای بیشتر در هوای یکدیگر نفس بکشیم که نکند سرمای زمستانِ مکار بینمان فاصلهای اندازد..
تا یادآور شود میتوان برای ثانیههایی بیشتر عاشق بود.. میتوان بیشتر لبخند زد.. و میتوان بیشتر در کنار همدیگر بود..
هرچند برای کسانی همچون خودم یلدای امسال طعم فراق میدهد اما بهانهای نمیشود که لحظات باقیمانده عمر به سوگواری و غمباد گرفتن از دوری عزیزان بگذرد..
دلتان را آبپاشی کنید و با جارویِ چوبی به جانش بیافتید تا رنگی دوباره گیرد.. جوجهها را آزاد کنید و فارغ شوید از شمردن آنان.. تا به کی میخواهید با شمردنشان دلخوش کنید.. مگر دل جوجه ها دل نیست..؟!
بگذارید تا زمستان چادر سیاه و سوزناکش را بر دلهایمان برپا نکرده..، شادابی و نشاط دلها حرفی و سدی در برابرش داشته باشند و توان مقابله کردن را اندوخته باشند..
به مهمان ناخوانده سلام کنید و بدرقه هایتان را نصیب پاییز مسافر کنید که بار و بندیل سفرش انتظارش را میکشند و دمی نماندهاست که رفع زحمت کند..
بار دلتنگی برای عشاق کم بود..، دلتنگی رفتن پاییز هم مضاعف شد..
از همین نقطه که در آن ایستادهام.. آرزوی سرخی گونههایتان همچون انار و گرمی قلبهایتان همچون کرسی خانه مادربزرگ را دارم..
تنتان سالم..، دلتان شاد..، و چشمانتان همیشه مزین به لبخند..؛
که لبخند لبها میتواند دروغین باشد..، اما چشمها رشوه قبول نمیکنند..
نمیدانم باید تبریک گفت رفتن پاییز را و خشنود بود از فصلی جدید که سر بر آورده است یا قرار است اندوه فرایمان بگیرد که تا سال دیگر پاییز دست نیافتنی خواهد بود..
اما به رسم پیروی از نیاکان..
یلدایتان مبارک..
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب کلمات چاره ای ندارند
مطلبی دیگر از این انتشارات
از تبار ققنوس
مطلبی دیگر از این انتشارات
انفجار ذهن