اون شنبه هه بالاخره رسید

سلام به تویی که اینو میخونی.
بالاخره از امروز که شنبه اس شروع کردم. اگر تو هم همه برنامه هاتو به شنبه موکول کردی دوست خوب منی D:

من متینم و اینجا میخوام از تعریف خاطراتم ، تجربیاتم و حرف هایی که تو دلم مونده و به کسی نگفتم حسابی سرتو درد بیارم.
پس اگر احساس کردی وسطاش داره حوصلت سر میره زیرشو کم کن که سر نره :)))
من خیلی وقته که مینویسم. یه دفتر خاطرات سربازی دارم. ی دفتر خاطرات کودکی دارم. و خب هیچ کدومو ادامه ندادم و بعد از مدتی ولشون کردم. چرا؟
چون منم مثل تو خیلی پیش میاد که وسطاش حوصلم سر میره.



اماااااااااااا
اینجا دیگه ازین خبرا نیست و میخام تا وقتی که فرصت زندگی برام باقی گذاشته یک چیزی از خودم ، یافته هام و کنجکاوی هام باهات به اشتراک بگذارم.
هنوز نمیخوام شروع کنم چیزی بگم چون این مقدمه اس و میخام مقدمه هم بمونه.
از خودم اگه بخوام بگم میشه اینکه من درس میخونم ، فیلم میبینم ، کتاب میخونم ، کتاب گوش میدم و ورزش میکنم. دوچرخه سواریو دوست دارم. عاشق سفرم و مثل هر کس دیگه ای خوابیدن زیر پتوی ضخیم تو هوای بارونی شمال رو به هر چیزی ترجیح میدم. اگر متوجه نشدی میگم دوباره که یک دانشجوی دندانپزشکی اهل شمال ولی مشغول به تحصیل در جنوب هستم. اینم یک تقدیره. حالا بیشتر صحبت میکنم در موردش.
اما فعلا:

هر جا انتقاد ، نظر و چیزی به ذهنت اومد خوشحال میشم نظر و پیشنهادتو باهام به اشتراک بگذاری چون مطمئناً هم من از تو یاد میگیرم و هم برعکس. پس کمکم کن کیفیت نوشته هام بهتر بشه. مرسی که خوندی. خدانگهدارت.