از پریود بگو!

از یک درد شروع می شود، دردی که انگار از پاها بالا می آید و قصد دارد تمام ناحیه رحم را بجود. ما ایستاده ایم در خیابان و شروع می شود، داریم می رویم بخوابیم و شروع می شود، از خواب برخاسته ایم و شروع می شود، در میانه ی یک مهمانی، وسط یک روز کاری سر یک قرار مهم و ناگهان سر و کله اش پیدا می شود. زیاد نمی توانیم درباره اش صحبت کنیم، شاید اگر یک صندلی آن میان باشد به ناچار بنشینیم و بقیه اتفاقاتی که دارد می افتد به یکباره برایمان بی اهمیت شوند. درد از بدن ما بالا می آید ولی نباید درباره اش با کسی صحبت کنیم در این میانه اگر به پد بهداشتی نیاز داشتیم باید پنهان و در یک مشمای مشکی باشد در صورتی که باید بدانیم داریم با استفاده از این پدها به محیط زیست هم صدمه می زنیم. با این که دلمان می خواهد کسی این درد را به رسمیت بشناسد مواجه می شویم با خیل آدم هایی که از ما توقع دارند مثل روزهای قبل پر از نشاط و شادمانی به کارهایمان برسیم و اگر از زوره ی درد بر سر کسی زوزه کشیدیم متهم می شویم به زن تندخوی پریود. اگر کسی باشد که تحویلمان بگیرد و برایمان یک فنجان دمنوش گرم بیاورد در بیشتر اوقات خود ما هستیم. اگر کسی باشد که برای دوباره سر حال شدنمان یک کاچی پر از ادویه بپزد در اغلب موارد خود ماییم که دولا شده به سمت آشپزخانه می رویم و می دانیم که ظرف های کثیف نباید بو بگیرند و کارهای عقب افتاده باید به انجام برسند چون انگار در تمام این سالها که این درد با ما بوده باید نادیده می گرفتیمش همینطور که بقیه آن را در وجود ما نادیده می گرفتند. ساکت باش، به کسی نگو و درد را تحمل کن دردی که تمام این مدت از پاها شروع شده و حالا به چشمهایمان رسیده، رنگمان پریده و زیر چشممان سیاه شده است. می ایستیم رو به روی آینه، حالا وقت رسیدگی به روتین پوست است چون ما باید همیشه زیبا به نظر برسیم، زیاد درمانده بودن و رنگ پریده بودن ممکن است دیگران را درباره ما مشکوک کند، درد تو را تمام می کند و از نو شروع می کند تا بفهمی که زن بودن به راحتی قصه ها و شعرها نیست و زن همیشه یک توده ی لطیف خوشبو یک پری با بوی شکوفه های بهاری نیست. به راستی تا به حال کسی درباره پری کوچکی نوشته است که در دوره قاعدگی خود غمگین بود؟ نکند پری های شعر شاملو که در دشت گریان بودند پریود بودند که هیچی نگفتند. شاید معشوقه های شعرا که طعنه زن و کج خلق آنها را از خود می راندند پریود بوده اند، خیلی از زن ها که با دل شکسته رفته اند و هیچوقت برنگشته اند، خنده ام می گیرد ولی خیلی رازها را کشف شده میبینم.