از کابوس ایست تاون تا زنانی که سخت شده‌اند

جامعه سرسخت، انسان‌های سرسخت و زنانی که سخت شده‌اند.

کیت وینسلت در نقش کارگاه ایست تاون
کیت وینسلت در نقش کارگاه ایست تاون


می‌گویند آدمیزاد فقط گوشت و پوست و استخوان نیست، آدمیزاد موجودی سراپا احساسات است که اگر از عقلش هم استفاده می‌کند باز هم برای همان انگیزه‌های احساسی است، برای همان کودک سه چهار ساله‌ای که درونش چیزی جز عشق و توجه را نمی‌فهمد.

تعریف سریال Mare of Eastown را خیلی وقت بود، شنیده بودم و از آن‌جایی که حوصله سریال دیدن ندارم، طبیعتا رفته بود در لیست «شاید یه روزی» اما چیزی گوشه ذهنم مانده بود و آن جمله دوستی بود که شباهتی بین من و کیت وینسلت یا همان مر تشخیص داده بود.

به لطف سرماخوردگی بدی که هفته پیش پشت داشتم و طبعا بخش زیادی از وقتم در رختخواب گذشت، موفق به دیدن این مینی سریال ۷ قسمتی شدم. به حقیقت شخصیت این کارگاه پلیس زن، روی مخ بود، کارگاهی که مصیبت‌های زندگی روحش را تحلیل برده بود و چیزی جز رسیدن به خواسته‌ها و تحلیل‌هایش را باقی نگذاشته بود. پس سر احساسات این بشر احساسی چه آمده بود؟ این زن، چرا شبیه زن‌های متعارف نبود؟ با یک لبخند خوب و مهربان که حامی همه موجودات و اطرافیانش است.

من مر را درک می‌کردم، من مر را درک می‌کنم. خیلی از ما زن‌های امروزی، سخت شده‌ایم. زن خانه‌دار لبخند به لب و حامی نیستیم. برای زنده ماندن، برای چیزهایی که حیاتمان به آن‌ها وابسته است، می‌جنگیم و احساساتمان را زیرپا می‌گذاریم، صداهایمان مردانه می‌شود، خشن می‌شویم و با روحی آشوب‌زده ظاهرمان را حفظ می‌کنیم و به روشی مردانه به جنگ این دنیای نامهربان می‌رویم تا سر پا بایستیم و اگر شده برای گرفتن فرزندمان، دیگری را ویران کنیم (درنهایت همه چیز باز همان احساسات است.)

ما همچنان همان زنانی هستیم که دوست داریم، لبخند بزنیم و از عزیزانمان دفاع و حمایت کنیم اما زندگی به ما اجازه این کار را نداده است. مسئولیت‌ها و مشکلات روی دوشمان ما را سخت کرده، ما دیگر تحت حمایت مردان نیستیم و مجبوریم خودمان از خودمان دفاع کنیم اما قلب ما در گوشه انزوا دلش می‌خواهد برای عشقمان بتپد. شما گریه‌های ما را نمی‌بینید، ما در خفا اشک می‌ریزیم و در ملاء عام، مترسک قدرتمند خودمان را به نمایش می‌گذاریم. متاسفانه زندگی دیگر بر مدار سابق نمی‌چرخد، ما را ببخشید اگر مثل زنان متعارف مهربان نیستیم.