"سر ممکنه که اشتباه کنه اما خون هرگز"
ای زیباترین بانوی هستی
ای زیباترین بانوی هستی و ای خالقترین مخلوق جهان،
تو را دوست دارم؛
میدانم که در طول تاریخ چهها کشیدی،
میدانم و میبینم که چطور از تو زندگی را دریغ کردند که امروز حتی تصور خوشحال بودن هم برایت شبیه به شبحی دوردست و پنهان در مه میماند.
میفهمم که چطور، هربار برای کوچکترین آرزو به تو خندیدند و بزرگاندیشیت را پای کودکی گذاشتند.
لمس کردم که چطور روزها مردی،
شبها برای خودت به سوگواری نشستی
و سحرگاهان دوباره طلوع کردی.
جنازه دلخوشی هایت را میبینم،
شناور در تالابی از خون رویاها؛
اما نترس؛
تمام میشود.
تمامش میکنیم.
از هر قطره خون تو جوانهای نو سربرمیاورد
و هر قطره اشکت خوراک جان خاک آن خواهد شد.
ای زن پرشکوه؛
ای خالق عشق،
آفریننده محبت
و ای جلوه بی مثال عظمت
تو را دوست دارم.
تماشای چشمهایت به من نوید میدهد
نوید اینکه هنوز در دل مرگ تاریک جهان، زندگی هست، نور هست.
ای کاش میتوانستم تمام عمرم را با تو بگذرانم؛ کنارت بنشینم، به خطوط زیرچشمانت نگاه کنم و برایت حرف بزنم؛
بگویم:
ای مظهر آرامش،
خودت را گم نکن؛
لابهلای کلماتی که برای به بند کشیدنت جمله شدند.
تو، برای کامل بودن، نیازی به بینقص بودن نداری.
همین که تو، تو باشی؛ کاملی.
اگر با دیدنت دلشان نمیلرزد و نفسشان حبس نمیشود،
اهمیتی ندارد؛
تو زیبایی.
مهم نیست که پوشش موردعلاقهات دامن گلدار باشد و یا جینهای زاپدار.
مهم نیست که رنگ اتاقت زرد و نارنجی باشد و یا مشکی و قرمز.
مهم نیست که ادبیات را بفهمی
شعر را دوست بداری
و بخواهی که آیدای شاملو باشی.
اگر به لطیفی آب روان باشی و اگر به سختی کوه، مهم نیست.
رنگ و قد گیسوانت مهم نیست.
مهم نیست که بال پروانه تو را به دنبال خود بکشاند و یا رویای تجارتی به وسعت جهان.
مهم نیست که عشق پرورش میدهی یا جاهطلبی
و مهم نیست که ذهنها تو را زنانه بخوانند یا نخوانند.
مهم آنست که تو هنوز هم زیباترین بانوی هستی لقب داری.
ای زیباترین بانوی هستی؛
تو به من یاد دادی که شجاع باشم؛
از یاد نبر شجاع بودن را؛
به من آموختی که بجنگم،
از فکر ببر تسلیم شدن را؛
نشانم دادی که خوشحالی من به دنیا و تمام وسعتش میارزد،
دوباره یادبگیر آموختههایت را؛
گفتی که روزی خوشحال خواهیم بود؛ دور از ترس، ناامیدی و اسارت،
فراموش نکن وعدهات را.
قول میدهم که خورشید شوم؛
اگر تاب بیاوری ماه بودن را.
ای دریای بی پایاب شگفتی؛
لبخند بزن،
شانه در موهایت بکش،
چشمانت را بیارا،
رنگی که به دلت مینشیند را بپوش
و در آیینه بنگر.
ببین خواستنیترین قطعه آفرینش را.
من دوستش میدارم، تو هم دوستش بدار.
و عزم جزم کن که ناامیدش نکنی،
برسانیش به آنجا که لایقش است، آنجا که میخواهدش و آنچه که میباید باشد.
به آیینه نگاه کن و قول بده که حتی اگر جهانت آوار شود، دست از گرم کردن دلش برنخواهی داشت.
بخوان، سفرکن، یادبگیر، برقص، نقاشیکن، بساز، ببین، بشنو، بفهم، بخواه، تجربهکن، بجنگ، شکست بخور، اشک بریز، دوباره بلند شو، خودت را بتکان و زندگی کن.
هدیه کن به خودت احساساتی را که فقط تو میتوانی احساس کنی.
ای زیباترین بانوی هستی،
یادت هست که گفتی "ما ملکه میشویم"؟
بیا تا پای جان پای آرزوهایمان بمانیم.
که همین شیرینی آرزوست که جانمان را پایدار کرده.
آری، ما ملکه خواهیم شد؛ با تاجی از درک و تختی از امید.
فقط باید امروز را همانی که هستیم بمانیم.
روزت مبارک.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تناقض در گفتار اعلیحضرت همایونی
مطلبی دیگر از این انتشارات
رازی که جگر می سوزاند
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک دقیقه بیشتر