نرگس،جغدِ نویسنده!?·۱ سال پیشکاغذها!و به راستی که بهترین مرحم برای دل آدمی،کاغذ های خالی از کلمات هستند!هرچه میخواهی بنویس ؛ بی آنکه ترس از دست دادن یا قضاوت شدن را داشته باشی…
نرگس،جغدِ نویسنده!?·۱ سال پیشزندگیِ من!...از وقتی که پذیرفتم "رنج" همیشه توی زندگی وجود داره و من نمی تونم انکارش کنم،کمتر زمان گذاشتم برای برنده شدن در مقابل زندگی و بیشتر هوای خود…
نرگس،جغدِ نویسنده!?·۲ سال پیشدست و پا می زنی برای زنده بودن یا زندگی کردن؟!...یه اتفاقایی تو زندگی هستن که انگار بعد یه مدت میرن رو دور تکرار...مجبوری تحمل کنی این تکرار رو،نه به خاطر خودت،به خاطر آدمایی که دوسشون دار…
نرگس،جغدِ نویسنده!?·۲ سال پیشزندگی کن!...خیلی زمان برد تا فهمیدم...نباید محبت کردن به آدما رو همیشه جزو وظیفه ات بدونی و بدون حساب کتاب همه جا خرجش کنی،گاهی وقتا تو هم به اون محبت…
نرگس،جغدِ نویسنده!?·۲ سال پیشتنهایی!...انگار گم شده ام در میان افکار مظلَمی که روزگاری از آن دوری می کردم و تحقق آن ها را معجزه ای بیش نمی دانستم...دلتنگی ای در کار نبود ، کسی را…
نرگس،جغدِ نویسنده!?·۲ سال پیشاشتباه از ما بود...اشتباه از ما بود...اشتباه از ما بود که مهر ماندگاری بر روی لبخند ها زدیم....اشتباه از ما بود که مسجون کلمات شدیم و مشحون دلتنگی ها...اشتباه…
نرگس،جغدِ نویسنده!?دردلنوشته های [ما]·۲ سال پیشجانانِ خیالیِ من!...در کهکشان چشمانت معلقم و نمی دانم انتهای مسیرم به کجا ختم می شود!...هرچه آمدم ریشه های این دلتنگی را بسوزانم ،دست آخر دوباره مانند سیمرغی ا…
نرگس،جغدِ نویسنده!?·۳ سال پیشو اما تو...خنده های مصنوعی و دوستت دارم های دروغین این روز ها من را به سکوت وادار کرده،سکوتی از جنس غم و خودخوری کلمات!از عشق حرفی ندارم بزنم اما جانا…
نرگس،جغدِ نویسنده!?دردلنوشته های [ما]·۳ سال پیشدلنوشتهسخت است ،میدانم !...سخت است هر روز صبح را به امید آمدن شبی دوباره از خواب بیدار شوی!سخت است ناله های محزون دلت را سرکوب کنی!سخت است غمِ گوش…
نرگس،جغدِ نویسنده!?درزن زندگی آزادی·۳ سال پیشخاموشی!...شهر من مدتی است در خاموشی عجیبی فرو رفته،انگار هیچکس تمایلی به گشودن چشم های خود و حرف زدن ندارد!...آلونک های خوفناک روبه رویم که نفت فانوس…