دانشجوی معماری داخلی | تشنهی ادبیات، هنر و موسیقی 35.699738,51.338060
؛
من شما را میفهمم...
میدانم چه رنجی میکشید.
میدانم چگونه در تلاطمید.
دستِ کم تصور میکنم که چگونه با زندگی گلاویز شدهاید!
بله من شما را میفهمم!
همانگونه میفهمم که در آسمان شب، ستارگانی وجود دارند؛
اما فهمیدن، فاصلهی من و ستارگان را ذرهای کم نمیکند.
باور دارم که فهمیدن نعمت است!
قدرت دارد؛
اما سخت است؛
عجیب سخت است و اگرچه مرا با شما آشنا میکند،
اما از اینجا به آنجا،
به جایی که من نیستم و شما هستید،
نمیرساند...
[همین حقیقت است که وجود مرا آتش میزند.]
مردم میمیرند و بدی کار این است که به این مرگ تدریجی عادت کردهاند.
به جایی رسیدهاند که سیاهی روزگار خود را نمیبینند و شکایتی نمیکنند و به این ترتیب ما هم خیال میکنیم که این وضع طبیعی است و جز این نباید باشد.
پنهان نیست؛
اما تمامِ اینها را نوشتم که بدانید شما را میفهمم؛
حداقل سعی دارم بفهمم.
بعد از این را مینویسم تا شما هم بدانید:
در دلِ ظلمتِ آسمانِ این روزگار، شما ستارهاید!
وجودتان نور است و بی شک از خواستِ شما هم فراتر است.
قلب شما سراسر روشنیست و امیدوارم روزی نرسد که قلبن نخواهید که بتابید؛
که آن روز، روزِ مرگ بشریت است.
مرگ امید است.
(و آیا بشر چیزی بیش از امید است؟)
اگرچه دور باشید،
بسیار دور،
اما این تاریکی به شکوه حضور شماست که ما را نمیبلعد.
و اگر نمیدانید مینویسم که حتی مرگِ شما هم شکوه است.
همچنان نور باقی خواهد ماند؛
حتی اگر صدها سال بگذرد، باز هم تکهی روشن این کلبهی تاریک، چراغ قلب شماست؛
درست مانند ستاره!
چون هیاهوی خاموشی ناپذیرِ نور...
دوستدار شما
به یاد قلب ناآرام مادران و پدرانی که تکههای جان خود را در این ایام از دست دادند؛ به ناحق، و به ظلم...
به نام زن، زندگی، آزادی
و به مدد از جملات کتاب رستاخیز (لئو تولستوی) و مردی در تبعید ابدی (نادر ابراهیمی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دخترا کلاً با هم نمیسازن؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کلمه هایتان متنفرم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چهار فصل با ندیمه