بر گورهای متروک

پسربچه‌هایی که بازی می‌کنند

می‌دانند تفنگ پلاستیکی‌شان چند نفر را نکشته است

و دختران روستا از روی سنگ‌ها شاد می‌پرند

بی‌آنکه بدانند از جاپای‌شان

درخت بلوط می‌روید

بلوط برای پسرها فشنگ است

برای دخترها گردنبند

و برای پدر نان

اما برای مادر همیشه درختی‌ست

که دستمال سبزش را به آن گره می‌زند

تا جنگ تمام شود!    "مریم رحمانی"

1) روزهای دوری که در انجمن‌های ادبی و گاه نشست‌هایی با محوریت شعر جنگ شرکت می‌کردم و برای تمرین و مشق بر اساس این مفاهیم شعر می‌سرودیم و در ویژه‌نامه‌ها به چاپ می‌رسید، با این سپید کوتاه از شاعر کرمانشاهی و دوست صميمي دیگري از این خطه (فرشته رستمي) از نزدیک آشنا شدم، که اتفاقا يك قسمت از شعر معروفش "خوش به حال انارها و انجيرها/ دل‌تنگ كه شدند مي‌تركند" به نام اخوان در فضاي مجازي دست به دست شد؛ در صورتي‌كه اين شعر بلندي بود با مضمون دفاع مقدس! به هرحال اين آشنايي‌ها، رویکرد تکراریِ نشست‌های ادبی و هفتگی‌مان را برایم کاری بس عبث جلوه داد و تلنگری شد برای ترک این فضا؛ شاید چون خود را راویان صادقی نمی‌دیدیم. به قول سعید بیابانکی " برای این‌که بگوییم با شما بودیم/ چقدر از خودمان داستان درآوردیم." ما فرسنگ‌ها از جنگ و مصائب بعد از آن دور بودیم و روایت آن را حق مسلم دوستانی دانستم که در بطن دلهره‌هایش، از دست دادن‌ها و تاوان‌هاي سنگینش زندگي كردند و بارها و بارها مرگ را تجربه. کم‌کم به کمک آثاری درخشان در زمینه‌ی جنگ، به تعاریف متفاوتی از آن رسیدم و نیز به این سوال تا همیشه بی‌جواب، که اصلا چرا می‌جنگیم؟ حتی تا امروز نيز با دقیق شدن در آثار ادبی این‌چنینی و فیلم‌های بسیاری که راوی جنگ‌های جهانی اول و دوم، جنگ‌های داخلی و سبعیت بی‌پایان بشر بودند، باز هم به پاسخی درخور نرسیده‌ام.

2) چند وقت پیش فيلم ديدني درخت ليمو را تماشا كردم. داستان مواجهه‌ي دو زن در دو سوي مرزي كه سياستمداران اين بازي را به آنان تحميل كرده‌اند. من با پيش‌ذهنيت‌هاي ناخواسته و تلقين‌شده در تمام اين سال‌ها با روايتي مواجه شدم متفاوت از آن‌چه ديده‌ و شنيده‌ام. آزادي ظاهري زني اسرائيلي، همسر وزير دفاع اسرائيل، كه به قصد حفظ امنيتش در خانه‌اي مجاور زن تنهاي فلسطيني به بند كشيده شده است، تا وزير بتواند كار پروژه‌ي ديواركشي بين يهوديان و مسلمانان را به پايان برساند، حتي به قيمت ريشه‌كن شدن تمام درخت‌هاي ليمو كه حاصل عمر زن مسلمان محسوب مي‌شوند. هر دو زن در اسارت و تنهايي درك‌نشدني به سر مي‌برند و كم‌كم تلاش براي كشف و برقراري ارتباط ميان‌شان آغاز مي‌شود و ديوار فرضي تعصبات را ناديده مي‌انگارند. درخت ريشه دارد و تمثيلي از انسان است، اما بايد براي حفظ امنيت اهداف اسرائيل و خانواده‌ي وزير، همه‌ي‌شان از ريشه در بيايند، و هيچ دادگاهي نمي‌تواند مانع اجراي دستور مقامات بالا شود. وقتي سلما، زن فلسطيني، براي طرح شكايت به دادگاه مي‌رود، هم‌وطنانش يادآور مي‌شوند كه تصاحب زمين يك زن دغدغه‌ي چندان بزرگي نيست، مردم آن سرزمين مشكلات جدي‌تري دارند و سلما بايد بي‌خيال درافتادن با قدرتمندان شود. اما استقامت زن به عنوان فردي كوچك و ناديده‌انگاشته‌شده ستودني‌ست. كارگردان اين فيلم "اران ريكليس" در پاسخ به سوال "چرا به جای زیتون از لیمو استفاده کردید؟" اشاره مي‌كند كه:
"ـ وجوه سمبلیک درخت زیتون (نماد صلح) بیش از اندازه روشن بود. جنگ، صلح، شاخه زیتون... دوست داشتم رنگ بیشتری به فیلم اضافه کنم. یک فیلم تلخ و شیرین، لیمو تمام این ویژگی ها را در خود داشت. خوش بو است، ولی نمی توانید همین طوری از شاخه کنده و آن را بخورید. عاشق ترانه آمریکایی Limon Tree هستم و پیشنهاد کردم از نسخه شرقی آن در فیلم استفاده بشود."

3) با تماشاي اين فيلم و عطر ليمويش به ياد فیلم تاثيرگذار نارنگی‌ها افتادم. داستاني كه در يکی از مناطق روستایی در آبخازیا (گرجستان) در بحبوحه‌ي جنگ آبخازیا در سال‌هاي ۹۳–۱۹۹۲ اتفاق می‌افتد؛ جایی که کشاورزان استونیایی برای پرورش باغ‌های نارنگی سکنی گزیده‌اند. با شروع جنگ اکثر استونی‌های ساکن در منطقه به سرزمین خود بازگشتند، اما دو نفر از آن‌ها در روستا باقی ماندند تا نارنگی‌های فصل را برداشت کنند که در هنگام برداشت محصول خود با تبادل آتش بین دو گروه کوچک از سربازان جنگی روبه‌رو شدند. حضور طبیعت، سادگی جامعه‌ی انسانی، اصرار برای ماندن و ريشه‌دواندن در خاك از يك‌سو و چنگ و دندان نشان‌دادن سربازان و مبارزان رده‌هاي بالاتر، تصاوير غم‌انگيز اما دلپذيري را خلق كرده است. هر دو داستاني ساده اما گيرا دارند كه شخصيت‌هاي به حاشيه‌رانده‌شده درصددند وراي تمام جنگ‌ها و اختلاف‌ها با ثبات و مقاوم بايستند تا به زبان مشتركي با يكديگر برسند و بذر اميد و صلح بكارند.