پرندهنگرم و فعلا همواره در سفر؛ تجربیاتم رو با بقیه به اشتراک میذارم.
به بهانه روز جهانی زن و جنبش زن، زندگی، آزادی
من هیچ وقت خودم رو فمینیست ندونستم. چون خیلی از آدمهایی که از این برچسب برای خودشون استفاده میکنن، نگاههای افراطی دارن و دیگه از اون ور بوم افتادن. افراط از چه نظر؟ اینکه چشمبسته خواهان همه جور حق برابر برای زنها هستند و خیلی از تفاوتهای انکارناپذیر بین دو جنس (فیزیکی، روانی، روحی و غیره) رو نادیده میگیرن یا توی اصرار به دفاع از حق زنها (یا گاهی تلاش برای بهاصطلاح توانمندسازی زنان یا حتی تقدیس و بالا بردن جایگاهشون)، تا جایی زیادهروی میکنن که عملا کار به تحقیر و توهین به جنس مخالف میرسه. بدتر از اون، از نگاهِ قربانی به زن خوشم نمیاد و اینکه سر هر چیزی مرد رو مقصر بدونی. خیلی از واژهها هم درست به کار برده نمیشن. اگه این پیشفرض رو قبول کنیم که جامعه امروزی همچنان مردسالاره، واقعا معنیش این نیست مسئله به مردها برمیگرده! نه، اتفاقا حرف من اینه که خیلی از ساختارهای معیوب جامعه و ارزشها و باورهای فرهنگی، توی ناخودآگاه (جمعی) همه ما آدمها وجود داره و هر دو جنس در تقویت اونا نقش دارن.
پس خیلی عجیب نیست که بگم هیچ وقت از ۸ مارس و روز جهانی زن هم چندان خوشم نمیاومده، مخصوصا توی سالهای دانشجویی، توی محیط دانشکده ما، یعنی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، این روز که از راه میرسید، کلی آدم شال سفید میپوشیدن و من اگرچه اهمیت کارهای نمادین رو درک میکنم، ولی همیشه سؤالم این بود که این نمادگرایی چه کمکی میکنه، اگه فقط یه روز توی سال باشه یا اصلا توی زندگی فردی، ردی ازش نباشه.
ولی خب، چند وقته نگاهم خیلی عوض شده. جای تعجبی هم نداره که شروع این تغییرات با جدایی بوده. آخه توی ازدواج، یه «ما»یی شکل میگیره که خیلی اوقات «من» رو توی سایه میبره. ولی بعد از اینکه دوباره تنها میشی، تازه فرصت داری حسابی خودت رو بکاوی و به خیلی چیزها پی ببری. تغییرهایی که میگم، توی نگرشی که توی پاراگراف اول ازش گفتم نبوده، بلکه متوجه شدم چقدر زنبودنم نقش پررنگی توی ابعاد مختلف زندگیم داشته و داره.
نزدیک شیش ماه از شروع جنبش زن، زندگی، آزادی میگذره. من تقریبا دو هفته بعد از شروع این جنبش، از ایران خارج شدم و شاید به خاطر دور بودنم از ایران و البته نگاه منفی به فضای مجازی (که اونم داره عوض میشه)، هیچ وقت از هشتگ #زن_زندگی_آزادی استفاده نکردم (یا دقیقتر، خودم رو لایق استفاده ازش ندونستم).
احتمالا کمی به واسطه رشتهام (جامعهشناسی) و علاقه زیادم به مشاهدهگری و داشتنِ ذهنی که عاشق تحلیله، توی تمام این ماههایی که در حال سفرم به خیلی چیزها برخوردم که هیچ وقت برام مطرح نبودن. مخصوصا چون مدل سفر کردنم (تنهایی، اقامت توی هاستل، کار داوطلبانه و...) خیلی جاها باعث شده هم با مردم محلی و هم با توریستهایی مواجه بشم که به لحاظ فرهنگی، زمین تا آسمون باهام فرق دارن و بارها جرقه سؤالهای مختلفی روی توی ذهنم زدن که بخش زیادیش حول زنبودن میچرخه.
تا همین چند روز پیش خودم رو مستحقِ حضور توی این جنبش نمیدیدم، ولی وقتی به تمام آدمهایی نگاه میکنم که بهم میگن توی سبک زندگیای که انتخاب کردم و راهی که در پیش گرفتم، مشوقشون بودم و یا بهشون انگیزه دادم، میبینم قضیه خیلی فراتر از استفاده از یه هشتگه، مهم اینه که این سهتا واژه روی توی زندگیت عملی کنی! و خب من الان خودم رو اینجوری تعریف میکنم: زنی که داره تلاش میکنه آزادانه زندگی کنه! :)
البته همچنان علاقهام ندارم خودم رو فمینیست بدونم، ولی الان بیش از گذشته به تأثیرگذاریِ خیلی کارها و حرفها معتقدم، و البته میدونم هر کس به طریقی که خودش درست میدونه یه کاری رو انجام میده؛ مهم اینه که که کوچیکترین چیزها، حتی در حد چند دقیقه تأمل، میتونه در بلندمدت اثرات عظیمی داشته باشه. تصمیم شخصی من این بوده که این روزها هر فرصتی که پیش میاد، دغدغههام رو مطرح میکنم.
و البته به مناسبت این روز جهانی، دعوتتون میکنم توی اینستاگرام از پیچ مدرسه هاوین بازدید کنید که از نظر من، محتواهای فوقالعادهای با تمرکز بیشتر بر زنان تولید میکنه که خیلیهاش در جهت تغییر طرز فکر ماست.
ضمنا اگر دوست دارید بیشتر با من آشنا بشید، میتونید سراغ صفحه اینستاگرامم برید که معمولا از سفرهام میگم یا اگه میخواید شخصیتر من رو بشناسید، سری به وبسایتم بزنید. همینجا توی ویرگول هم تجربههای سفرهام رو به اشتراک میذارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامردمانی که نامرد را زن دیدند
مطلبی دیگر از این انتشارات
ضعیف کشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
منم مردم...