I am talking to you to express my existence with words, maybe this is my liberation. پیج نقاشی هام: feelnafis@
به شما می خندم.
مهم نیست این داستان غم زده تا کجا ادامه دار است.
دلم می خواست پایان را همین حالا به گوشتان برسانم.
اما باید صبوری کرد.
این مرد ها و زن ها و داد های بی عدالتی، هر کدام جامِ زهری برای آنهاست.
تا ببینند، گوش بدهند که ما هستیم و ادامه دادن در خونِ نسل ماست.
آه بله بله!
حرف های کلیشه ای و زیبا،
که هر چقدر سبک تر بگویم برای گوش هایشان آزار دهنده تر است.
من می خندم.
به این جماعتِ از کار افتاده ی فرو رفته در گِل، باید خندید!
و خب زیباست. همیشه لبخندِ بجا، زیباست.
به هر ساز رقصیدن، همان آموزشِ لعنتیمان بود که به ما یاد دادند،
و برای این تحمل از پدران و مادرانمان گله دارم.. ناراحتم عزیزانم.. قلب درد دارم.
این داستان از خیلی قبل تر ها داستان شد.
اما پایان خیلی نزدیک است و شاهِ بازی ، خستگی دارد.
سرباز ها هم کوفته اند و وزیرِ لایقی وجود ندارد.
اکنون،
مردمی که سال ها برای درباریان نوکری می کنند، با مغز های پوسیده شعر می خوانند.
یک ! دو! سه! فریاد برای سکوت!
هیس! هیس کنید!
همه باید اطاعت کنید!
....
و چه قدر بی معنا اسلحه به دست می گیرند.
سناریو های تکراری،
ترساندن های الکی،
الگو های الکی،
جانم به فدای های الکی،
الکی الکی الکی!
مرگ، مرگ های الکی!
بس کنید!
پاچه خواری های کلاس اول را تا الان کشانده اید،
معتادید،
بیمارید،
درمانی نیست تا خودتان نخواهید!
بس کنید.
پایان شما یک خورشید گرفتیِ عظیم دارد ،
و آن قدر تاریک می شوید که فکرش را هم نمی کنید.
مدتی پیش می توانستید خاموشی را به آتش بس بدهید،
اما اکنون وقتِ نیست شدن ها و رفتن ها یا بهتر بگویم، فرار کردن هایتان است.
می تواند یک تبعید از خاکِ زادگاهِ پر از درد باشد،
پر از کلاه های گشاد که بر سرِ مردم دهکده گذاشتید،
پر از دروغ.
یک ترک گفتن بدونِ خداحاظی.
پس اهمیتی ندارد.
برای من به شخصه مثل روزِ پیروزیِ پایانی واضح است.
و می دانم ،
دردتان می آید.
مردم دهکده چند نسل جلو افتاده اند و امسال،
برای تغییرِ رنگِ شکوفه های نفرین شده، بهترین بهار را دارد!
پس از همین حالا می گویم خدا نگه دار.
و خب،
روزگاری که شاید فکر کنید به کام خواهد ماند، سیاه است و تَنگ.
و خاکی که بسترِ آن هرگز موریانه ای را برای جنازه هایتان نمی کشانَد،
چون از حالا عطرِ خیانت و تهوع می دهید.
حتی موریانه ها، آغوشِ بازِ مسخره تان را نمی خواهند.
قانع کننده بود؟
نباید به چهره های درهمِ تان خندید؟!
@roots.ofme
نفیسه خطیب پور
مطلبی دیگر از این انتشارات
اشتغال یا خانه داری؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زن بودن ، یک تراژدی در کشورم
مطلبی دیگر از این انتشارات
پریودم، به کسی نگیها!