دلتنگی هایی از جنس جسارت

در تمام این روزهایی که غمی سنگین در دل و بغضی آهنین در سینه ز داغِ جوانانِ آزاد اندیشِ دلیر سرزمین

مادری ام، دارم؛ دائما با خودم فکر می کنم چه شد که از دنیایِ بی دغدغه یِ کودکی مان دور شدیم؟

چه شد که کودکان شاداب و شاد ایران زمین شده اند جوانانی که خون شان لاله های آزادی را سیراب می کند؟

نمی دانم شاید سایه تبعیض هایی که از سرمان کم نشد مسبب این ایستادگی ها شد،

باعث شد که گردآفریدها و سهراب ها طلایه داران سپاه رهایی باشند.

بعضی روزها شدیدا احساس دلتنگی می کنم.

دلتنگی ام برای روزهایی است که

با بوی خاک باران از ته دل احساس آرامش می کردم؛

با طعم چای تازه دم در وسط یک روز سرد خوشبختی را می چشیدم

و با لمس نسیمِ خوش نفس از پنجره ماشین با چشمانی بسته، خنده هایی از صمیم وجود بر می آوردم.

دلتنگی ام برای لذت بردن از خوردن ماکارانی و خیال پردازی های بعد از تماشای هری پاتر است.

دلتنگی ام برای وجود تک تک مان است.

یک یک کسانی که حواسشان به کودکان کار خسته و پدران شرمنده جمع هست.

برای تو، تویی که قدرت رهایی را در اتحاد رودهای جوشان می بینی.

دلم برای خودمان سخت تنگ شده است. برای روزهایی که سیل اشک بر گونه های مان و برف غصه ها در

گورستان پاییزی دل های مان به پایان برسد.



اما باید ایستاد. باید امید داشت. امید به روزهای بهاری پر از شکوفه.

اصلا به قول نادر ابراهیمی " امید را برای روزهای سخت ساخته اند، چراغ را برای تاریکی"

امید من از جنس تلاش ها و ایستادگی هاست؛ از جنس جنگیدن ها؛ از جنس قدرت های زنانه.

قوی بودن برایم انتخاب نیست، قانونی است اساسی. قانونی برای تغییر، برای رویاها، برای آزادی.


و در آخر از تو می خوام که بیدار شوی؛

برای خودت

برای خودمان

برای مام میهن و به داد دادخواهان برسی.

از تو می خواهم شجاع باشی و در کنار ما بجنگی :)




پ.نوشت: به نوبه خودم از همه شما دوستان دعوت میکنم که این زنجیره رو ادامه بدید.

پ.نوشت2: یک تشکر بی انتها از این ایده خارق العاده آیدای عزیز تر از جانم❤✨