طلاهای این شهر ارزانند

مرده شور دل بی غیرت ما را ببرد [2:22 PM]
مرده شور دل بی غیرت ما را ببرد [2:22 PM]


زبان سرخم سرِ سبزم را نجات خواهد داد....چشمانِ جاندارم در حالت بیداری اش غمم را نشان خواهد داد...چشمانم بی آبروی ام خواهند کرد....چشمانم زبانِ سرخم را هربار به باد داده است....دستانم بی آبرویی ام را جار خواهد زد....سرِ سبزم دوباره از یاد خواهد برد....تنِ زردِ مریضم دوباره بلند خواهد شد....چشمانم بسته خواهند شد....گمان می کردی در شوره زاری که همیشه از آن برایت می گفتم مرا بی زبان پیدا کنی؟
چشمانم بسته می شوند...باز می شوند...قلبم کنارشان به تپیدن ادامه خواهد داد....گفته بودم همسفرگی ام با کسانی است که مرا روزی خواهند کشت؟!...با داس...با اسلحه شکاری... تو مرا در خانه نخواهی یافت...روی تختی که هرشب بر روی آن سرم به بالش میرفت نخواهم بود...من هرگز لحظه مرگم زیبا نخواهم ماند...آن تصویر هیچ شباهتی به من نخواهد داشت....هیچکس صدای ام را نخواهد شنید....مرگم هیچ تقلایی نخواهد داشت....دستانم که از آزادی برای ام مینوشت بسته خواهد بود....پاهایم که تمام عمر کنار قدم هایشان قدم بر میداشت لحظه جان دادنم بی حرکت خواهند ماند....تو در آن حال فقط چشمانم را خواهی دید...گمان نکنم در آن زمان و شاید اگر بخت همراهمان نبود(مثل همیشه) در اولین دیدار واقعیِ خارج از توهم هایمان، شبیه عکس هایم باشم.....آخرین کسانی که توانسته اند مرا همانگونه که در غمگینت ترین حالت، زیباترین بودم را ببینند موریانه های دشتِ شوره زار هایِ قم هستند...از شوره زاری به شوره زاری دیگر...



پ.ن: این متن وقتی خبرِ یه قتل ناموسی دیگه رو شنیدم به ذهنم رسید و میخواستم حس همدردی خودم و بنویسم:)