11:11
ظریف اما سخت
انگار درون استخوان هایم را با اسید پر کرده اند و ذره ذره در حال تجزیه کردن من است
درون خود چنبر زده ام و از درد به خود میپیچم
با تک تک سلول هایم درد را احساس میکنم اما حتی ذره ای اهمیت را در چهره هیچ یک از اعضای خانواده نمیبینم وفقط صداهایشان در سرم اکو میشود که میگویند بلند شو ظرفارو بشور،پاشو سفره رو بنداز ناهار رو بکش فلان چیز روبردار فلان چیز رو بیار فلان چیز را ببر
و…اشک ؛اشک نه از غم از درد دیگر این غم ها ارزش اشک ندارند عادی شده اند خیلی عادی اینکه باید دردهای ایندوره(پریودی-قاعدگی) را تحمل کنم
اینکه نباید دردم را نشان دهم و به انجام خواسته های روزانه آن ها مشغول شم عادی شده
اما اینبار اشک هایم شدت بیشتری گرفته گمان میکنم فکرهای غم زده ام کمی احساساتم رو قل قلک داده.
دلم کمی زنانگی میخواهد
کمی ناز کردن و خریداری برای آن
دلم تنگ لاک هایم است نمیدانم آخرین بار کی به سراغشان رفتم
دلم دستی برای نوازش میخواهد نوازشی ک میان این دردها مرحمی هرچند کوچک باشد
من یک زنم…ظریف اما سخت
مطلبی دیگر از این انتشارات
به مناسب ۲۵ نوامبر: فمنیسم بر مدار انسان
مطلبی دیگر از این انتشارات
طالبان همان است که بود، ولی جامعه عوض شده است
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک زن و هزار هویت؟!