حنانه مظاهری | دوستدار محتوا و داستاننویسی https://yek.link/hanane_mazaheri
فریاد های بی صدای من
خیلی وقت بود که مرخصی نرفته بودم. به خاطر همین می تونستم تقریبا پونزده روزسرکار نیام
و سفر برم اما نمی تونستم نسبت به مسائلی که اخیرا پیش اومده بود و ذهن خیلی از بچه ها رو درگیرکرده بود بی تفاوت باشم و بچه های مدرسه رو پونزده روز ول کنم به امون خدا. درصورتی خطر از بیخ گوششون میگذره.
از طرفی همین چندروز پیش دختری به کلینیک مشاورمون اومده بود و مثل اینکه دوستش
هرشب میومده خونشون و شب توی اتاق و تختخواب با اون می خوابیده و گویا از این موضوع اصلا
راضی نبود. در اولین فرصت بهش گفتم باهاش حرف بزنه و نذاره به بدنش دست بزنه و باهاش تنها
نمونه و اگه کاری کرد یا حرفی زد حتما به خانوادش بگه. یه سری جزوه و مقاله درباره مسائل جنسی و بلوغ وآزار جنسی از اینترنت پیدا کردم و پرینت گرفتم وبهش دادم. سعی کردم بهترین تعریف ها رو پیدا کنم که اگه برای اولین بار باهاش مواجه میشه، زیاد شوکه نشه و منطقی باهاش کنار بیاد.
خوشبختانه تونست اون دختر رو از زندگیش بیرون کنه و بعد از کلی جروبحث و کاسه کوزههایی که
سر من شکست بازم مادرش قانع نشد و بابت اینکه فکر میکرد من چشم و گوش دخترش رو باز
کردم منو نبخشید. آیا فهمیدن این موضوع باعث میشه این دختر به سمت این مسائل روی بیاره؟ و یا
اینکه از خطرات اطرافش آگاهی پیدا کنه و تا حدودی مصونیت پیدا کنه؟؟ من خودم ازنوجوانی وقتی
این مسائل رو فهمیدم خودم رو جمع و جور کردم و بین روابطم با جنس مخالف، خط ومرزهای مخصوص خودم رو قائل شدم.
حتما می خواید حق رو به مادرش بدید یا بگین چرا مادرش به کسی که دخترش رو اذیت می کرد چیزی نگفت؟
یک: تصوری از همجنسگرایی مخصوصا بین خانم ها نداشت و باورش نمی شد جنس مونث به این
ظریفی و مظلومی بتونه همچین کاری ازش سر بزنه. لابد فکر کرده همه زنها مثل خودش هستن یا
اینکه دوست نداشت چیزهای بد رو باور کنه.
دو: مادرش با مادر اون دختر صمیمی بود و به هیچ وجه حاضر به قطع رابطه نبود. حاضر بود
دخترش آسیب جسمی و روحی بخوره اما خدایی ناکرده لطمه ای به دوستی چندین و چندساله اش
نخوره.
سومین دلیل و احمقانه ترین دلیل این بود که معتقد بود اگه "دختر" چیزی از این موارد ندونه خطری
تهدیدش نمیکنه.
با این که این مادر مهربان تحصیل کرده است ولی حتی زمانی که دخترش پریود شد با توسل به
افسانه و داستان پردازی سعی کرد قضیه رو سرهم کنه که خوشبختانه اون مقالاتی که به دخترش
دادم حسابی کمکش کرد.
این موضوع که همین دیروز فیصله داده شد، باعث شد که من نسبت به این موضوع حساس باشم.
از معلمان سه کلاس اجازه گرفتم و بچههارو به سالن اجتماعات بردم تا دراین مورد آگاهی سازی
کنم. حدودا هشتاد و خورده ای پسر شونزده-هفده ساله توی سالن بودن. اول سال توی جلسه اولیا
و مربیان به پدرومادرها گفتم که ممکنه درباره همچین چیزایی با بچه هاشون حرف بزنم واونها هم
لفظی قبول کردن. اما این تجربهای شد که از این به بعد رضایت کتبی از پدرومادرها بگیرم.
اول درباره ی اورژانس اجتماعی 123و کارایی های که داره صحبت کردم. این که گروههای
هدف این سازمان زوج ها متقاضی طلاق، افراد دارای اختلاف حاد خانوادگی، زنان و دختران آسیب دیده ی اجتماعی، کودکان کار وخیابان، همسران وکودکان آزاردیده، دختران و پسران فراری از منزل و سایر افرادی که به هر دلیل در شرایط بحرانی قرار گرفته اند.
و این که خدمات تخصصی این سازمان شامل خدمات مددکاری، روانشناسی، تربیتی، حقوقی، فرهنگی وآموزشیه. و تاکید کردم که نسبت به مسائل اطرافشون آگاه باشن و اگه خودشون، دوست، خویشاوند، همسایه و هرکس دیگه حتی یک غریبه که توی خیابون داره آزار میبینه، سریعا با 123اورژانس اجتماعی تماس بگیرند.
تا اینکه بحث رو یواش یواش سمت "حریم شخصی" و "تجاوز جنسی" و "بلوغ" کشوندم.
گفتم که بلوغ انواعی داره. بلوغ جنسی، بلوغ روانی، بلوغ اجتماعی، بلوغ هیجانی اما مسئلهی امروز
ما بلوغ جنسی هستش.
با بچه ها درباره اینکه بلوغ چه ویژگی هایی داره صحبت کردم وخواستم اول نشانه های مشترک بلوغ رو بهشون بگم: افزایش قد، افزایش وزن، رویش موی زیر بغل، رویش مو در نواحی خصوصی، تمایل به جنس مکمل و افزایش ترشح غدد پوستی و بوی بدن. می خواستم با کمک
خود بچهها روی تابلو بنویسم ولی داغون تر از اونی بودن که فکر می کردم.
باخودم گفتم حداقل یه صفحه، یه بند، یه خط دربارهی بلوغ توی مدرسه خوندن ولی یکی از بچه ها بلند شد و گفت تاحالا باهمچین چیزایی برخورد نداشتن. بعضی هاشون قرمز شده بودن و از خجالت لام تا کام چیزی نمی گفتن. لحظه ای دلم به حال خودم سوخت که چرا من باید در این مورد بهشون بگم.
با همکارای مرد دراین مورد مشورت کردم اما امان از شعور نداشتشون. فکر می کردن اینجوری چشم وگوش بچه ها باز میشه. بعضی ها مواردی که می گفتم رو یادداشت می کردن (همیشه ازاین آدمای با جنبه خوشم میومده). چند نفری هیجان داشتن و باهم پچ پچ میکردن. تا اینکه یکی با شیطنتی که توی چشماش موج میزد پرسید: بلوغ دخترها چطوریه؟؟ بازهم بدون اینکه پا پیش بذارم از زبون خودشون کشیدم بیرون ولی باز هم چیزای زیادی نمی دونستن.
موارد رو یادداشت کردم تا اینکه درپایان سربسته پریود شدن روهم اشاره کردم. بله زنها دراین دوره از پد بهداشتی استفاده می کنن. یه عده تعریف کردن از چیزایی که از مادرهاشون کشف کرده بودن و بقیه هم به تعجب هاشون ادامه دادن. وقتی دیدم یه عده خیلی نمک می ریزن، گفتم دیگه بیرون از کلاس حرفی از این مورد نباشه وهمیشه گوشه ای از ذهنتون در این مورد آگاهی داشته باشید. اگه سوال یا مشکلی پیدا کردید یا با پدرومادر یا با مشاور درمیون بذارید.
بنا به تجربه، قبل از رفتن به ناظم توضیح دادم که چه چیزهایی رو توی کلاس مطرح کردم و یک متن طویل دربارهی این جلسه توی کانال تلگرام مدرسه گذاشتم. هفته ی بعد که به مدرسه
رفتم کادر مدرسه دم درایستاده بودن و چنان نگاهی به من می کردن انگار به چندتا مرد تجاوز کردم.
مدیر بدون هیچ احوال پرسی شروع کرد به سرزنش و سرتکون دادن و گفت: تو چیکار کردی؟ هیچ
میدونی هفتهی پیش اینجا چه خبر بود؟ کلی از پدرومادرای مدرسه ریخته بودن اینجا و داد و بیداد
وفحش که این خانوم آبروی مارو برده. ما دیگه آرامش نداریم. پسرامون روشون باز شده. بهمون
توهین می کنند. ذهن بچه هامون مشغول شده. آخه من نمی دونم چرا مسائل زنانه رو به یه مشت بچه ی پرروی بی تربیت گفتی!!
گفتم: همشون گفتن؟؟
مدیر: نه چندنفر به نمایندگی از همشون.
گفتم: اسماشون رو بگو باهاشون صحبت میکنم.
مدیر: نه من نمی تونم اسم بدم.اونا قول گرفتن که اسماشون محفوظ بمونه. چون نگران بودن لج کنی
نمرشون کم بشه.
گفتم: من که مشاورم. نمیتونم نمره بدم شما بهتر میدونی. من فقط می خوام باهاشون صحبت کنم.
................
جلسه اولیا و مربیان گذاشتم و اولیا رو دعوت کردم. با عصبانیت گفتم: من نمرده بودم. هر حرفی
داشتید به خودم می زدید. اشتباه کردم مسائلی رو که می دونم ندونستنش به ضررشون تموم میشه رو باهاشون درمیون گذاشتم؟ شما پدرومادرای مهربون-من همیشه اینجور پدرومادر ها رو مهربون خطاب می کنم- که بهشون چیزی نمیگید از زبون من مشاور بشنون بهتره یا از جاهای دیگه؟؟
حمله کردن که از اون روز بچه های ما غیرقابل کنترل شدن. روشون باز شده ومی پرسن مامان تو پریود میشی؟ چندتا ازآقایون توی جلسه رو فرستادم بیرون و گفتم ببخشید من شرمندم که پسرتون لباس زیر خونیتون رو توی حموم دیده با چشم گریون اومده پیش من میگه نکنه مامانم بمیره؟؟
از افراد حاضر در جلسه پرسیدم که آیا همهی بچه ها این مشکل رو پیدا کردن یا فقط چند نفر از اون ها؟ و چندتا از مادرها تاکید کردن همچین اتفاقی نیفتاده. فهمیدم اون هفت هشت نفر یه گروه تلگرامی زدن وبقیه مادرهارو شیر کردن. من همیشه یه کوچه رو درنظر می گیرم که چندتا
خونه دیوار به دیوارو حیاط به حیاط کنارهم داره. توی هر کدوم از این خونه ها یه سگ وجود داره.
روزی یه دزد وارد یکی از خونه ها میشه و سگی که متعلق به اون خونه هست، شروع میکنه به
پارس کردن. بقیه سگ ها به تقلید، شروع میکنن به پارس کردن. درصورتی که دزدی وارد خونشون نشده. این تمثیل رو زدم و صدالبته بهشون گفتم این فقط یه مثاله چون بعضی ها عادت دارن موضوع رو بزرگ کنن و گفتم به خاطر اینکه پسر هفت هشتا از این خانوما اینجوری شدن دلیل نمیشه از کاری که جمعا برای آگاهی سازی نوجوونا خوبه صرف نظر کرد.
مثلا وقتی خلافکارها رو میندازن زندان این باعث میشه سربراه بشن و یا اینکه بقیه ی افراد از اون ها عبرت بگیرن ولی همین زندان ممکنه نتیجه ی خوبی واسه بعضی ها نداشته باشه و مورد داشتیم خیلی از افراد بعد از زندان رفتن به واسطه ی محیطی که توی اون قرار گرفتن چاقوکش شده باشن.
چند تا پسر با مسئله ای مواجه شدن که کنترلشون سخت شده. حالا شما بیا ببین چرا همچین واکنشی نشون داده. آیا تربیت اشتباهی داشته؟ آیا نمیدونسته رفتارش زشته -چون گاهی اوقات مفهوم خوب وبد برای آدما ازبین میره-؟؟
نه اینکه بگی کی همچین حرفی بهش زده که از کنترل خارج شده. اینجور آدما با دیدن پشمک هم ازخودبیخود میشن و هیجانی میشن. شما پدرومادرای مهربون عادتتونه بعد از اینکه یه بلایی سر بچه هاتون اومد کاسه چه کنم چه کنم دستتون بگیرید. یکی از مادرها به تایید من گفت: نه خانم،والا اونم از ترس آبرومون نمی گیریم.
یکی از مادرها گفت: اصلا پریود شدن چی؟؟ برای گفتن این چه دلیلی داری؟
گفتم: من یه خاطره ای دارم. اینکه یه زمانی توی هلال احمر کار می کردم و داشتیم برای زلزله زده°ها غذا ودارو و پوشاک جمع می کردیم. یه لحظه به فکرم رسید اگه زنی توی این موقعیت پریود
باشه الان چه حالی داره؟؟؟ سرپرستمون یه آقایی بود به نام آقای رحیمی که بیست و پنج سالش بود.
گفتم آقای رحیمی بهتره که پد بهداشتی هم جمع کنیم. گفت که اصلا لازم نیست و گاز استریل و باند
کشی و... به اندازه ی کافی جمع کردیم و پد بهداشتی لازم نداریم. اون لحظه من ماتم برد و از تعجب به لکنت افتاده بودم.
باورم نمی شد. فکر می کرد منظورم از پد بهداشتی، گاز استریل هستش. حالا بیا و بهش بفهمون که پد بهداشتی چیه. این وظیفهی من نبود. اما با هزار شرم وخجالت اومدم براش توضیح
دادم و این پسر بیست وپنج ساله برای بار اول با این موضوع مواجه شد. بهتر نبود توی مدرسه معلم خودش یا همجنس خودش اینو بهش می گفت؟؟
اما بعد از اینکه فهمید اوضاع چیه، آب پاکی رو با یک جمله ی کذایی روی دستم ریخت وگفت: (خانم زشته بیایم به مردم بگیم پد بهداشتی بدید. زشته خدارو خوش نمیاد.) و دقیقا به این دلیل که ممکن بود خداروخوش نیاد و یا اینکه زشت بود. مشخص نیست چندین زن اذیت شدن.
مورد دیگه ای که توی اون اوضاع توجه من رو جلب کرد این بود: یه روزمهناز افشار توییت زد که برای خانومای زلزله نوار بهداشتی اهدا کنید. ویادمه یه سری از آقایون می گفتند زنی که نوار بهداشتی لازم داشته باشه همون بهتر که زیر آوار بمونه. منظور این بود که مسئله ی پریود شدن رو با زنا اشتباه می گرفتن و اونها رو باهم مترادف هم می دونستن. اما بازهم عده ای بودن که قانع نمیشدن و به هر حال جلسه تموم شد.
بعد از تموم شدن جلسه مدیر گفت: چیه کارخودتو مثلا توجیه کردی؟
گفتم: قبلش توجیه می کردم. الان هم توجیه می کنم و بعد ها هم توجیه خواهم کرد.
سرشو تکون داد و لبشو کج کرد و گفت: تو مشاور خیلی خوبی بودی اما آخرش رو خراب کردی. تو ارزشیابی سالانه دستم بسته ست چون اعتراضای زیادی بهت شد.
گفتم: مشکل از منه که مثل بقیه نمیام بگم "این بچه ها حقشونه روزی صدبار بهشون تجاوز بشه"
گفت: نفست ازجای گرم بلند میشه. از پدر شهیدت متشکر باش که با سهمیه تونستی خودت رو اینجا
برسونی.
اون روز بعد از کلی دعوا کردن هیچ چیز به اندازه این حرف منو اذیت نکرد. بعد از دیپلم
گرفتن مادرم مرد و نتونستم کنکور بدم و همینطور نتونستم با افسردگی مقابله کنم. انتظار داشتم بعد از دوازده سال درس خوندن حداقل یه راهکار برای مقابله با افسردگی یاد بدن. ولی خوشبختانه مدرسه چیزای باحالی بهم یاد داد. مثلا ریشه سوم گرفتن یا نحوه فاکتور گرفتن. توی اوج بدبختی خوشحال بودم که می دونستم چجوری میشه ریشه سوم گرفت چون خیلی کمکم میکنه....اممممم خیلی خب دارم خالی می بندم....چون چیزایی که یاد می گرفتم رو همون روز از یاد می بردم.
مامانم وقتی می پرسید: دخترم امروز توی مدرسه چی یاد گرفتی؟؟ من می گفتم: چیزای زیادی یادنگرفتم. حقیقت این بود که حتی همون لحظه هم فراموش کرده بودم و من ناامیدی مادرم رو نسبت به خودم در چشماش می دیدم. چرا؟؟؟ چون ملاک بهترین بودن توی کشور ما نمره ی خوبیه که توی مدرسه می گیریم. چندنفر از شما دانش آموز ها شده که سعی کنید با معلم چشم تو چشم نشید تا یه وقت صداتون نکنه؟؟ چند نفرتون موقع صدا زدن پای تخته نفستتون رو حبس کرده بودید؟؟؟ چندنفرتون با اینکه جوابی رو می دونستید، می ترسیدید دستتون رو بلند کنید که مبادا جوابتون اشتباه باشه؟؟ حدس می زنم بیشترین سوالی که توی مدرسه پرسیده میشه اینه "توی امتحان میاد؟"مسئله مهم این بود که چقدر بیست میتونید جمع کنید!!!!
توی مدرسه با زنگ ها کنترل میشیم و در کلاسهایی که شبیه سلول زندان هستن آموزش اتحاد گرفتن می بینیم. باید برای دستشویی رفتن اجازه بگیریم و بگیم معذرت میخوام که مثانه من طبق برنامه من کار نمیکنه. از بچه ی خواهرم می پرسم تا حالا معلمتون پای تابلو صداتون کرده؟؟؟میگه برای چی باید صدامون بزنه؟؟ اگه بلد نباشیم جلوی بقیه ی بچه ها خورد میشیم. فهمیدم که ما اصلا زندگی نمی کردیم. اگه مدرسه یادگیری رو به جای حفظیات جایگزین کنه اونوقت یه نمره ی پایین به معنای شکست نیست. به معنای جواب دیگری برای پیدا کردنه.
معلم ها همیشه شعار میدن و میگن از زمانت عاقلانه استفاده کن یا اینکه وقت طلاست. اما مثل اینکه متوجه نیستن هفت یا هشت ساعت از وقتمون توی مدرسه تلف میشه. روش های سنتی آموزش احمقانه ست .کاری که می کنن اینه: اطلاعات رو به خورد مغزتون میدن تا روی برگه ی امتحان بالابیارید.
فرض کنید میای از درخت سیب میچینی و روش درست سیب چیدن رو خودت یاد میگیری؛ اما مدرسه میگه از راه حل درستش پیش نرفتی و سیب رو بچسبون به درخت و از اول سیب روبچین. چندنفرتون آشپزی بلدید؟ حالا چندنفرتون توی مدرسه آشپزی کردن یادگرفتید؟ می بینید؟ عجیبه که من تا حالا از گرسنگی نمردم درحالی که آشپزی بلد نیستم. اما تاریخ اسلام رو موبه مو بلدم.
تاحالا چند نفرتون بعد از اینکه دیپلم گرفتید توی پیدا کردن کار مشکل پیدا کردید؟؟ کدومتون نمیدونستید چجوری باید خونه گرفت؟؟ وچند نفرتون چیزی از وام مسکن نمی دونستین؟؟؟ بعد از دوازده سال درس خوندن، یه دیپلم خوشگل داشتم که قابش کنم به دیوار. اما نمی دونستم چجوری باید سپرده ای باز کنم و یا کارت اعتباری بگیرم و خجالت می کشیدم از کارمند بانک در این باره سوال کنم و حداقل ازش بپرسم چه حسابی باز کنم که بیشترین سود بهش تعلق بگیره.
آیا شما آی فون دارید وتوی موبایلتون اپلیکیشن های فیسبوک ویوتیوب رو نصب کردید؟؟ می دونستید که همشون در نتیجه ی ترک تحصیل به وجود اومدن؟؟؟ شاید بگید خب اینا فقط چند نفر انگشت شمار هستن ولی کتاب تاریختون رو باز کنید.
بسیاری از افراد تاریخ سازهیچ مدرک تحصیلی ای حتی سیکل هم ندارن و با این حال موفق بودن.
بچه ای رو فرض کنید که توی یه روستا ته یک کلاس نشسته. هیچ وقت داوطلب نمیشه. خیلی از
درسهاش رو رد میشه اما درون اون یه علاقه هست که اگه بهش فرصت وموقعیت داده بشه، میتونه
برای سرطان و ایدز یک مرهم پیدا کنه. اما اون هیچ وقت جایزه ی نوبل رو نمیگیره. چون با نمرش
قضاوت میشه. فکرش رو بکنید که چقدر پتانسیل از دست میره. ویا اینکه افراد زیادی قربانی تجاوز
میشن تنها به این دلیل که درمورد اون آگاهی ندارن. آگاهی ای که توی مدرسه باید به اون پرداخته
بشه.
تنها دلخوشی من این بود که بعد از اون اتفاقات، یک روز که در دفترم بودم، یکی از همون
دانش آموزا وارد اتاقم شد. پس از یک مکث در حالی که خجالت در چهرش پیدا بود واسم تعریف
کرد که یکی از دوستانش که چندسال از اون بزرگتر بوده و توی باشگاه با اون آشنا شده اون رو
مورد آزار قرار میداده و تنها راهنمایی های من باعث شده آگاه بشه و این جرئت رو پیدا کنه تا در
برابرش مقاومت کنه. همین مسئلهی هر چند کوچیک، باعث شد من به هدفم برسم و مشتاقانه منتظر
روزی ام که هدفم شامل همه ی دانش آموزای کشورم بشه.
(یادمه یه زمانی عرزشیها سر اینکه نباید واسهی این مسائل آگاهی سازی بشه گارد میگرفتن. طبق چیزایی که در دوران مدرسم دیدم این اگاه نشدن ها تنها باعث میشد که بیشتر آسیب ببینیم.)
مطلبی دیگر از این انتشارات
با افتخار به صعود تیم ملی فوتبال زنان ایران به جام ملتهای آسیا ۲۰۲۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حقّ: بندهای 161 و 162
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کلمه هایتان متنفرم!