ما یا اونا؟!؟!


(داستان را مردی بوشهری که معلم عربی است تعریف میکند)

اربعین سال ۹۵ برای زیارت رفتم عراق، از نجف تا کربلا رو باید پیاده می‌رفتیم. یک شب رو به موکب نرفتیم و در خانه‌ی یکی از عراقی‌هایی که خانه‌اش در مسیر بود مهمان شدیم که اتفاقاً صاحبخانه هم معلم تاریخ بود. من چون عربی بلد بودم بعد از صرف شام مقداری با صاحبخونه اختلاط کردم. از هر دری حرف زدیم تا رسیدیم به جنگ ۸ ساله. با نگاهی عاقل اندر سفیه ازش پرسیدم: شما که تاریخ خوندین جنگ رو ما بردیم یا شما؟ توی تلویزیون رسمی ایران بهمون میگن که ایران پیروز جنگ شد.
گفت: در مورد جنگ نمی‌خوام صحبت کنم، در مورد الان چند تا سوال ازت میپرسم لطفاً پاسخ بده.
گفت: حاکمان شما کجایی هستند؟ گفتم خب معلومه ایرانی.
گفت: مگه پیامبر توی ایران بود که الان اولادش (سیّدها) بر شما حکومت میکنن؟ اصلاً این به کنار مگه لاریجانی و نقدی و صالحی و عراقچی و خیلی از آیت‌الله‌ها و مراجع تقلیدتون متولد عراق نیستند؟ چرا بر ایران حکومت میکنند؟ پس حاکمانتون از ما هستند.
گفتم اینطور هم که شما میگین نیست.
بعد پرسید: پس چرا حاکمانتون با تمدن ایرانی مخالف هستند؟ گفتم نمیدونم؛ گفت بخاطر اینکه تمدن اسلامی-عربی رو جایگزینش کنند. پس تمدنتون رو ما ازتون گرفتیم، درسته؟ از روی استیصال سری به نشانه‌ی تایید تکان دادم.
گفت شما تنها رسم ایرانی که دارید عید نوروزه، حالا چرا سر سفره نوروزتون به زبان عربی دعا می‌خونید؟ بدون اینکه منتظر جواب بمونه گفت پس تا اینجا تنها آداب و رسوم ایرانیتون رو هم ازتون گرفتیم.
بعد پرسید: گفتی اسمت چی بود؟ گفتم محمد؛ خنده‌ی بلندی کرد و گفت ببین ما حتی اسمتو هم ازت گرفتیم چون اسمت عربیه؛
دوباره پرسید: خب دوستِ من دین اصیل ایرانی‌ها چیه؟ گفتم زرتشت. گفت دین الانتون چیه؟ گفتم اسلام. گفت پس قبول داری که دینتون رو هم ازتون گرفتیم؟
حرفی برای گفتن نداشتم.
دوباره گفت همه میدونن که ایران کشوری غنی هست ولی پول منابعش رو نه خرج مردم بلکه خرج سوریه و فلسطین و لبنان و یمن و همین عراق میکنن؛ پول شخصی خودتون هم که خرج زیارت حج و کربلا در کشورهای عربستان و عراق میشه. همچنین خمس مالتون رو هم باید به آیت‌الله‌هایی بدین که یا اصالتاً عربن یا تربیت‌یافته‌ی فرهنگ عربی هستند. پس ما پولتون رو هم ازتون گرفتیم.
حالا که ما همه‌چیتون رو ازتون گرفتیم حاکمان عربتون ترغیبتون کردن با پای برهنه پشت به تاریخ و فرهنگ خودتون بیاین توی کشور ما و کیلومترها پیاده‌روی کنین تا اسطوره‌های ما اعراب رو زیارت کنین.
و دوباره ادامه داد شنیدم دختران ایرانی توی کشورهای عربی مثل امارات و عمان و قطر صیغه‌ی شیخ‌های اعراب ما میشن؛ حتی زن‌های ایرانی توی کربلا هم حاضر به صیغه شدن هستند تا پولی کاسب بشن. تازه ما عراقی‌ها هم وقتی به مشهد میایم دختران ایرانی رو برای صیغه شدن بهمون تعارف میکنن. دیگه روش نشد بگه ما ناموس ایرانی‌ها رو هم گرفتیم ولی از طرز نگاهش این حقیقت تلخ موج میزد.
از شدت درد و ناراحتی عرق کرده بودم؛ دوستام ازم پرسیدن صاحبخونه چی داره میگه؟ صاحبخونه بهم گفت به دوستاتم بگو بیان اینجا بشنون؛ هرچی باشه نصف زبون شما عربیه و ادامه داد مگه خودت معلم عربی نیستی؟ حتی بچه‌هاتون هم مجبورن زبون ما رو یاد بگیرن؛ ما حتی زبونتون رو ازتون گرفتیم.
من که حرفی برای گفتن نداشتم شب تا صبح خوابم نبرد و همش به حرفاش فکر میکردم؛ صبح که شد از صاحبخونه تشکر کردم، صبحونه نخورده از دوستام خداحافظی کردم و گفتم: شما ادامه بدین من برمیگردم به ایرانِ خودم.
صاحبخونه در حالیکه فنجون قهوه توی دستش داشت اومد بدرقه‌م و در حین خداحافظی ازم پرسید: راستی محمد، حالا بنظرت کی پیروز جنگ شد؟ شما یا ما؟