نویسنده، تصویرگر، انیماتور، برندهی جایزه ادبی صادق هدایت، برندهی جایزه ادبی فرشته
مقایسه زن داستان «پیاده» با «زنی که مردش را گم کرد»
پیاده روایت ناتورالیستی از حضور زنی عامه است از یک شهرستان کوچک و همه تن آشنای متعصب گوران، در دل شهر بزرگ و همه کَس غریبهی تهران!
«انیس» زنی محتاج، سادهنگر و بیسواد است که به شدت تداعیگر «زرینکلاه» (شخصیت زن) در داستان «زنی که مردش را گم کرد» از صادق هدایت است. یک زن که جسمش را از گذشته عقبمانده و سرکوب شده بیرون کشیده اما افکارش را نه! در داستان پیاده هر چند بالا و پایین روزگار بارها سرنوشت زن قصه را تغییر میدهد اما در اعماق وجودش همواره شوهر قلدر و ناجوانمردش را میطلبد. انیس داستان سلیمانی هر چند از سر فقر و ناچاری زن کرامت شده اما حقیقتی که درون پنهان او را به تن این مرد وصله میزند یک مازوخیسم احساسی، فیزیولوژیکی و ذلالتطلبی خودخواسته برای نگاه داشتن مردیست که همیشه او را با دیده تحقیر و مذمت مینگرد. او را کتک میزند. در را به رویش قفل میکند و البته مردش است و حق دارد. همچنان که گلببو (شخصیت مرد) هدایت حق داشت. روایت داستان دو زن در دو دهه متفاوت اما با یک پرسناژ مشابه: زنِ محتاجِ خشونتِ یک مرد!
نقش مردان در واگوییهای درونی این زنان:
مردان این دو داستان سرد، جاهطلب، خودخواه و شکنجهگر هستند. و تنها یادبودی که در ذهن زنان نقش بسته همین خشونت مردانه آنها است که ذهن زنانهشان را آرام میکند. در نبود پدر و برادری حامی، این مردان گستاخ تکیهگاه قوی و محکم هستند که زنانِ مهجور دو داستان از سر مهرطلبی مدام در جستجوی آنان هستند:
«انیس با خودش کلنجار میرود. اگر کرامت برگردد چشمش کور دندش نرم خرجش را می دهد. کنیزیاش را میکند... انیس زن است. ناقص العقل است. بیسواد است. پشت کوهی ست. بخشش از بزرگان است. از مرد است.» ( متن بخشی از داستان پیاده.)
«زرینکلاه آرزو میکرد دوباره گلببو را پیدا بکند تا با همان شلاقی که الاغهایش را میزد او را شلاقی بکند... جای داغهای کبود شلاق که روی بازویش بود را میبوسید و به صورتش میمالید و همه یادگارهای گذشته به طرز افسونگری به نظر او جلوه میکرد.» ( متن بخشی از داستان زنی که مردش را گم کرد.)
نقش مادری و تاثیر فرزندآوری(پسر):
این زنان از باروری بچهای نصیبشان میشود که نه از روی غریزه و مهر مادرانه که فقط برای حفظ همان زندگی ذلیلانه پایش به حیات سیاه این زنان باز شده و در نهایت هم نه تنها باعث نجاتشان نمیشود بلکه رقت زندگی ترحمانگیزی آنان را دو چندان میکند:
«پسرک گریه میکرد و مدام گرسنه بود. اولین کاری که کرد آب قند درست کرد و ریخت توی دهان باز کامران. بگویی نگویی او را دوست نداشت. لا اقل نه به اندازه ای که فکرش را میکرد... آن وقت ها فکر میکرد بچه بقای ازدواجش است و حالا می دید بچه باعث فروپاشی آن شده است.»( متن بخشی از داستان پیاده.)
«بچهاش ماندهعلی هم یک وجودی بود که هیچ انتظارش را نداشت و علاقهای برای اوحس نمیکرد. همانطوری که مادر خودش برای او علاقهای نشان نداده بود. ولی عجالتاً احتیاج به وجود او پیدا کرده بود. چون شنیده بود که بچه میخ میان قیچی است و حالا با این اسلحه که در دست داشت امیدوار بود.» ( متن بخشی از داستان زنی که مردش را گم کرد.)
پشتوانه خانوادگی:
بزرگ شدن در خانوادهای فقیر که از کودکی به چشم یک نان خور اضافه به آنان نگاه میکنند ویژگی بارز دیگری از سرگذشت این دو زن است. حضور در خانه بار بزرگیست که تنها با ازدواج از دوش خانواده برداشته میشود. در زندگی این دو زن هیچ حمایت و هدایتی پشتشان را گرم نمیکند و هر دو آگاهانه میدانند که هر چند مسیر رفتن سخت و طاقت فرساست اما چارهای نیست و هیچ راهی برای بازگشتن ندارند:
«سعی کرده بود مهارت آشپزی پیدا کند. چیز زیادی از آشپزی نمیدانست. در بیست و شش سالی که در خانه پدری خود با غذاهای ساده شکمشان را سیر می کردند. از اسفند تا اردیبهشت که گندم ها سر از خاک بیرون می آوردند هر روز یکی شان روانه دشت و دمن می شد تا سبزی بچیند. سبزی های خودرو را آب پز می کردند و با پیاز سرخ می کردند و می خوردند... مادرش گفت: یه صلاح و مشورتی میکردی با بزرگترهات. شوهرت رو ول کردی توی شهر غریب اومدی گوران که چی بشه؟ مگه تو اولین زنی هستی که ویار کرده؟ دو ماه طاقت می اوردی. نمیمردی از بی قوتی. انیس می دانست اصل حرف مادرش این است که زنی که از سرسفره خانه پدریاش بلند شده دوباره برنمیگردد سر همان سفره بنشیند.» ( متن بخشی از داستان پیاده.)
«در این وقت تمام بدبختیهای دوره زندگیش جلو او (زرینکلاه) مجسم شد. فحشهای که شنیده بود، کتکهایی که خورده بود از همانوقت که بچه کوچک بود مادرش یک مشت به سر او میزد و یک تکه نان به دستش میداد و پشت در خانهشان مینشاند و او با بچههای کچل و چشم دردی بازی میکرد. هرگز یک روی خوش یا کمترین مهربانی از مادرش ندیده بود. همه این بدبختیها در مقابل بزرگتر و ترسناکتر به نظرش میآمد.» ( متن بخشی از داستان زنی که مردش را گم کرد.)
در مجموع پیاده بلقیس سلیمانی همچنان زنی که مردش را گم کرد از صادق هدایت، به ما یادآور میشود که در میان هیاهوی قیام اکثر زنان برای برابری و بیرون کشیدن حجم نحیف خود از زیر سایه خشن مردسالاری و ضعیفهپنداری،همچنان هستند اندک زنانی که به این خشونت و ذلالت، دلبسته و وابستهاند. و این امر از نگاه تیز نویسنده دور نمانده. انگار زرین کلاه داستان هدایت که در انتهای داستان سوار بر الاغ مرد جوان غریبه بود پس از سالها تغییر هنوز هم زنده است و در دهه بعدی از آن خر مراد پایین آمده و به شمایل انیس گورانی با پای پیاده راه افتاده تا خودش را به دوران دیگری برساند:
« اگرچه تشنه و گرسنه بود ولی ته دلش خوشحال شد. نمیدانست چرا سوار شد و و به کجا میرود، ولی با وجود همه اینها با خودش فکر کرد: «شاید این جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد، و تنش بوی الاغ و سر طویله بدهد.» ( متن پایانی داستان زنی که مردش را گم کرد.)
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیبای محصور!
مطلبی دیگر از این انتشارات
او یک انسان قدرتمند بود
مطلبی دیگر از این انتشارات
(بکارت 1)اگه پرده سرکاریه چرا خونریزی داره؟