من همیشه دختری بودم که خانواده میخواستن.

من همیشه دختری بودم که خانواده می خواستن.

جنینِ چند ماهه ای که از سه ماهگی مهتاب صداش میزدن.

نوزادِ یک روزه ای که پدرش در گوشش اذان خوند و دینش رو براش انتخاب کرد.

دختر بچه یِ چپ دستی که باباش ترجیح داد راست دستش کنه.

دخترِ دبستانی ای که مادرش بهش اجازه نداد بره کلاس بدمینتون و فرستادش والیبال چون آینده ی بهتری داشت.

دخترِ دبستانیِ کمی بزرگتر که لباسایِ عیدش رو با سلیقه ی مادرش سِت میکرد.

دخترِ دبستانیِ کمی بزرگتر از قبل که مادرش ترجیح داد به جای ادامه ی کلاس رنگ و روغنش طراحی بره چون خودش طراحیِ سیاه قلم رو بیشتر دوست داشت.

دخترِ نوجوانِ نابالغی که مادرش ترجیح داد تجربی بخونه.

دخترِ نوجوانِ بالغی که مادرش بهش اجازه ی تغییر رشته نداد و باز هم ترجیح داد تجربی بخونه.

دختری در آستانه ی جوانی که کسی رو دوست داشت و دوست داشته نشد.

دخترِ جوونِ چند ماهِ بعد که بهش اجازه ندادن رشته ای که خودش انتخاب کرده رو بخونه.

دخترِ جوونِ چند ماهِ دیگه که مادر و پدرش رشتش رو انتخاب میکنن.

دخترِ جوونِ تازه فارغ التحصیلِ چند سالِ بعد که مادر و پدرش به نتیجه میرسن وقتِ شوهر دادنشه.

دخترِ تازه عروسِ فردایِ چند سالِ بعد که مادرش نگرانِ بالا رفتنِ سن و مادر نشدنشه.

مادرِ پس فردایِ فردایِ چند سالِ بعد ..

با چند دونه برفِ حسرتایی که روی تارِ موهاش نشستن.

و نوزادی در آغوشش که از سه ماهگی در شکمِ مادرش به نامی خونده شده ...

Love me please
Love me please


من همیشه دختری بودم که خانواده میخواستن!

پ ن ۱:موقعِ نوشتنش داشتم به آهنگ she and her darkness گوش میدادم.

چه قشنگه...

پ ن ۲:یه اعتراف کوچولو!

به apocalypse هم گوش میدادم..

ترجمه هاشون رو خوندید؟

فوق العادن..