نقطه کور

در اواخر دهه 1970 عموم نوازندگان ارکسترهای موسیقی در آمریکا مرد بودند و اگر می‌پرسیدید چرا تعداد زنان اینقدر کمتر است پاسخ معمول این بود که موزیسین‌های زنِ کمی کیفیت کار در حد ارکسترهای سمفونیک دارند. در این زمان اما یک تغییر جالب اتفاق افتاد. ارکسترهای سمفونیک فکر کردند که شاید دچار تعصب هستند بنابراین دست به یک آزمون زدند. در زمان بررسی کاندیداها یک پرده در بین قرار دادند تا داور نتواند نوازنده را ببیند و فقط صدای موزیک را بشنود تا جنسیت و سایر ویژگی‌های نوازنده در او تاثیر نگذارد. نتیجه این آزمون ساده افزایش 50 درصدی تعداد زنان پذیرفته شده بود.

شاید بنظر بیاید دلیل این تعصب تعداد بیشتر مردان در موسیقی باشد اما در عمل این گرایش داوران به ترجیح نوازنده مرد حتی در زمانیکه تعداد زنان ورودی به مدارس موسیقی بیشتر از مردان بود نیز ادامه داشت. بعنوان یک داور ما می‌توانیم بخودمان بگوئیم که من نمی‌خواهم اسیر تعصب شوم و انتخاب من دقیق و صرفا براساس کیفیت موسیقی است، اما این آزمون بما می‌گوید که حتی افراد با نیت خیر که حقیقتا می‌خواستند بهترین موزیسین را انتخاب کنند اینکار را نمی‌کردند. در واقع بررسی‌ها نشان می‌دهند حتی چشم و مغز ما چیزها را متفاوت از آنچه می‌خواهیم می‌بینند.

در آزمونی دیگر به داوران دو قطعه موسیقی با کیفیت مشابه داده شد تا مورد قضاوت قرار بگیرند و در توضیحات هر قطعه از موفقیت‌ها و تحصیلات خوب هر موزیسین گفته میشد، اما با یک تفاوت؛ در مورد موزیسین اول اشاره شده بود او دارای استعداد ذاتی است و در مورد موزیسین دوم اینکه او بسیار سخت‌کوش است. در تمام مطالعات صورت گرفته مشاهده می‌کنیم که داوران شخص دارای به اصطلاح استعداد ذاتی را ترجیح می‌دهند، حتی با وجود کیفیت کار و تحصیلات و موفقیت‌های مشابه.

جالب اینکه وقتی از موزیسین‌ها در مورد راز موفقیت در موسیقی می‌پرسیم توافق بر اهمیت سخت‌کوشی است زیرا افراد بسیاری هستند که استعداد ذاتی دارند اما در عمل کسانی به موفقیت می‌رسند که پشتکار داشته باشند. این یعنی آنها معتقدند که سخت‌کوشی مهمتر است ولی وقتی در عمل از آنها می‌خواهیم که بین دو قطعه موسیقی قضاوت کنند بسمت استعداد گرایش دارند. اینجا هم دوباره ما دو نیروی متضاد درون یک شخص را شاهدیم.

ماه‌زرین بناجی نویسنده کتاب نقطه کور
ماه‌زرین بناجی نویسنده کتاب نقطه کور

اما موضوع بسیار فراتر از شنیدن موسیقی یا قضاوت برمبنای جنسیت است. وقتی چهره کسی را می‌بینیم، در عرض 200 میلی‌ثانیه مغز ما در مورد شخصیت او تصمیم‌گیری می‌کند. مثلا در یک آزمون محققان تصویر ساختگی شخصی را به شرکت‌کنندگان نشان دادند و از فرد خواستند در مورد شخصیت او نظر بدهند. حال وقتی محققان با دستکاری تصویر فاصله چشم‌ها را بیشتر می‌کردند بنظر شرکت‌کنندگان حالا او شخص باهوش‌تری بنظر می‌رسید و وقتی فاصله چشم‌ها کمتر میشد بالعکس. البته ما می‌دانیم که رابطه مشخصی بین چهره و شخصیت نیست اما تحقیقات نشان می‌دهد این تعصبات ذهنی رفتارهای مختلف ما از جمله رای در انتخابات را متاثر می‌کنند.

حال آزمون دیگری را تصور کنید که در آن به شما کلماتی نشان داده می‌شوند که پس از دیدن باید از بین دو کلید یکی را فشار دهید. اگر کلمه مورد نظر اسم یک زن باشد شما کلید سمت راست را فشار می‌دهید و اگر اسم مرد باشد کلید سمت چپ. بطور مشابه اگر کلمه نشان داده شده یک فعالیت خانگی مثل شستشوی لباس باشد کلید سمت راست و اگر فعالیت بیرون خانه و مرتبط به شغل باشد کلید سمت چپ را فشار می‌دهید. انجام این آزمون بطور میانگین بین 700 تا 800 میلی ثانیه برای هر انتخاب طول می‌کشد. حال اگر تغییر کوچکی بدهیم و از شرکت‌کننده بخواهیم با دیدن اسم زن یا شغل بیرون از خانه کلید راستی و با دیدن اسم مرد و کار درون خانه کلید چپی را بزند ناگهان شاهدیم که سرعت پاسخدهی بطرز چشمگیری کاهش میابد. این یعنی ذهن ما خیلی راحت‌تر می‌تواند زنان را با کار درون خانه و مردان را با کار بیرون خانه مرتبط کند ولی عکس آن برایش مشکل است. این تعصب در سراسر جهان و بین زنان و مردان رایج است. نکته مهم این تحقیق عمق اثر ناخودآگاه فرهنگ بر مغز ماست.

این تعصبات و انتخاب اشتباه در سایر عرصه‌ها مثل بیزینس و دنیای آکادمیک هم قابل مشاهده هستند. این درحالیست که ما اعتماد بالایی به انتخاب‌های خود داریم و تصور می‌کنیم قادر به شناسایی افراد مناسب هستیم. اما شواهد بسیاری وجود دارد که مثلا مصاحبه‌های کاری بسیار ناکارآمد هستند و باعث می‌شوند ما تصمیمات بدتری در استخدام افراد بگیریم زیرا وقتی کسی را می‌بینیم فاکتورهای غیرمرتبط بسیاری حالا بر تصمیم‌گیری ما موثر می‌شوند.

این مکانیزم البته در سایر تصمیمات ما مثل انتخاب جفت هم تاثیر دارند. درحالیکه نیمی از ازدواج‌ها در غرب به طلاق منجر می‌شوند احتمالا ما می‌توانیم برای این تصمیم از یک سکه استفاده کنیم که احتمال شیر یا خط آمدنش همان 50 درصد است. از طرف دیگر در جنوب هند بسیاری از ازدواج‌ها توسط خانواده‌ها ترتیب داده می‌شوند. ما در غرب تصور می‌کنیم که این ایده بسیار وحشتناکی است، اینکه عروس و داماد حق انتخاب نداشته باشند. اما داده‌ها بما نشان می‌دهند عملا میزان رضایت از ازدواج بین این دو جامعه تفاوتی ندارد. نه اینکه یک سیستم بهتر از دیگری باشد بلکه هر دو به یک اندازه بد هستند.

تعصبات ما علیه افراد متفاوت از خودمان همیشه الزاما آگاهانه نیست. کما اینکه در زمان فکر کردن به دو شخص، یکی از نظر سیاسی همجهت با ما و دیگری مخالف، مغز ما بشکل متفاوتی عمل میکند و بخش‌های متفاوتی فعال می‌شوند. این موضوع نمایانگر یک مساله اخلاقی بسیار عمیق است، اینکه یک قاضی، افسر پلیس، یا معلم در برخورد با افراد مختلف الزاما بطور آگاهانه به تفاوت آنها نمی‌نگرند و شاید تصور کنند که رفتارشان عادلانه است، اما مغزشان در عمل بطور متفاوت در مورد آنها فکر می‌کند.

در آزمونی در ایتالیا شرکت‌کنندگان تصور دستی را می‌بینند که یک سوزن آمپول وارد آن می‌شود تا دارویی را تزریق کند. عموم ما از دیدن این صحنه حس ناخوشایندی داریم و انگشتانمان عرق می‌کنند. اما نکته جالب اینکه میزان تعرق انگشتان شرکت‌کننده در زمان مشاهده دست یک شخص سیاه‌پوست کمتر از دست سفیدپوست بود. این یعنی بدن ما بدون اینکه از آن آگاه باشیم اطلاعات افرادی که هم‌گروه ما هستند را متفاوت از دیگران تحلیل می‌کند.

در مواجهه با این حقایق شاید راه غلبه بر این تعصبات سرمایه‌گذاری در تحلیل داده‌ها باشد تا مثلا در زمان استخدام تشخیص دهیم فاکتورهای مختلف واقعا چقدر باعث موفقیت یک شخص در یک زمینه شغلی می‌شوند، ویژگی‌هایی فیزیکی، مهارت ریاضی، توافق‌پذیری، برون‌گرایی، و غیره. این آینده‌ای است که در آن بطور تجربی و برمبنای شواهد نتیجه‌گیری کنیم و نه براساس تئوری‌ها و تعصبات شخصی خود. و این درس مهم روانشناسی دهه‌های اخیر است. ما نباید به شهود خود اعتماد کنیم بلکه باید به شواهد بنگریم.

ماه‌زرین بناجی –استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد

منابع:
https://bit.ly/3dNQVYc
https://bit.ly/32OmUkE
https://bit.ly/3vw5Zjt