هُما از سایه ام کسب سعادت می کند، صائب / نه بی مغزم که دولت از پر و بال هُما جویم!... هُما پارسافر هستم، انسانی که با همه ی خِبط و خطایش، تا دم ِمرگ در پی اصلاح ِخود خواهدرفت، با دلی امیدوار به خدا.
کدام قُلّه، کدام اوج؟! ما در پَست ترین ارتفاع ِممکن هستیم!
زنده یاد «دکتر ابوالحسن بنی صدر» ، اولین رئیس جمهور ایران و شاید تنها رئیس جمهوری که با رأی واقعی ِ مردم انتخاب شده بود، چند جمله ی معروف و منحصر به فرد و مطابق با واقعیت دارد که جای خالی دو تا از آنها را ، امروزه بیشتر از هر وقت دیگری احساس می کنم.
اول آنکه، هروقت در مورد موقعیت و جایگاهش از او می پرسیدند، می گفت : « این جمهوری، جمهوری ای نیست که من فخر کنم که رئیس آن باشم.» و دوم اینکه هروقت در جمع خبرنگاران رسانه ها، گیر می افتاد و خبرنگاران جوان و جویای نام آن دوران، که اکثرشان سالمندان ِ ناامید و دلزده ی امروزی هستند، دوره اش می کردند و سعی داشتند اولین تجربه ریاست جمهوری در ایران را بعد از دوهزار و پانصد سال نظام شاهنشاهی، به چالش بکشند، غالباً تا جایی که برایش امکان داشت به سؤالات آنها پاسخ می داد اما وقتی کار به جاهای شبهه برانگیز می کشید، خیلی راحت رو به دوربین می ایستاد و می گفت : «اینها را دیگر بروید از آقای خامنه ای بپرسید.» و با این جمله ی کوتاه و نافذ، به ساده ترین و گویاترین بیان، به مردم، پیام می داد که تا چه حد از انحصار طلبی احزاب و نهادهای انقلابی و دخالت های غیر ضرور در کار دولت و محدود کردن اختیارات رئیس جمهور، به ستوه آمده است! و با این روند، آقای بنیصدر شد تنها رئیس جمهور جهان که همزمان رهبر اپوزیسیون کشورش هم بود!
حالا ۴٢ سال از آن دوران می گذرد و من اگر بخواهم توصیف جدیدی از سیمای جمهوری اسلامی ایران داشته باشم، می گویم این جمهوری، جمهوری ای نیست که کسی فخر کند که رئیس آن باشد! که وزیرش باشد! که مدیرکل اش باشد! که کارمند و منصب دارش باشد! که سیاستمدارش باشد که رهبرش باشد! و در یک کلام، که شهروندش باشد!!! کسی هست که بپرسد چرا؟؟!!
قبل از آنکه طیف نه چندان وسیع ِ ذوب شدگان در ولایت، مرا آماج ِ برچسب های کلیشه ای شان ( غربزده، فریب رسانه های خارجی را خورده، دژمن شادکن، تشویش اذهان عمومی و.....) قرار دهند، می گویم بیایید اندکی از پیله ی گرفتاری های شخصی مان (که حقیقتاً تحملش هم این روزها طاقتفرسا شده است) به در آییم و کمی زیر پوست شهر بخزیم! تا ببینیم که سن فقر و فحشا، چگونه از یک سرش به زیر ١٢ سال کاهش یافته و از سر دیگرش به بالای پنجاه و شصت سال رسیده؟! تا ببینیم چرا اغلب مغازه های قصابی و رستوران ها به علت نداشتن مشتری، تعطیل شده و یا تغییر کاربری داده اند؟! تا ببینیم وقتی مشتری ِ میوه فروشی، درخواست نیم کیلو یا حتی ٢٠٠ گرم میوه می کند چگونه نگاه پُر از ترحم و تحقیر فروشنده را تحمل می کند؟! تا ببینیم چرا دانش آموزان برخی مدارس دولتی و گاه غیردولتی ، قبل از ورود به محوطه دبیرستان، در کوچه ی پُشتی و گاه بی محابا در جلوی درب مدرسه، سیگارشان را با سیگار دوستان و همکلاسی هایشان روشن می کنند، اما نگاه ناظم مدرسه به این است که آیا او پیراهن مخصوص مدرسه را پوشیده و نظم پادگانی مدرسه را رعایت کرده است یا خیر؟! تا ببینیم در بنگاههای مسکن وقتی مستأجران بودجه شان کفاف مبلغ اجاره را نمی کند، چگونه با التماس از بنگاه دار می خواهند که خانه ی اشتراکی برایشان دست و پا کند تا اجاره را نصف کنند؟! تا ببینیم هزینه های گزاف بیمارستانها و مطب های دندانپزشکی چگونه انسان را مجبور می کند که از ضروری ترین عمل جراحی خود صرفنظر کند تا مخارج تحصیل فرزندش را تأمین کند؟! تا ببینیم چرا زندان های ما، لبریز از زندانی و سرشار از بیماریست؟! و چرا شمار زندانیان، طبق گفته ی مسؤلین نظام (و نه دشمنان نظام)، دو برابر ظرفیت زندانهاست و ۷۳ درصد زندانیان معتادند و به گفته وزیر بهداشت، زندانیان به "بمبهای ساعتی متحرک" میمانند! تا ببینیم چرا دانشجویان نخبه ی ما بجای کلاس درس و آزمایشگاه، بهترین سال های عمرشان را در زندان به سر می برند؟! تا ببینیم چرا دولت یکدست ِ انقلابی، رکورد ۸۱ ساله تورم در ایران را شکست و بر اساس جدول شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی ِ بانک مرکزی، تورم در پایان فروردین ۱۴۰۲ به رقم بیسابقه ۶۹ درصد رسید و این به این معنا است که رکورد تورم از سال ۱۳۲۱ در زمان اشغال کشور توسط متفقین، در دولت سیزدهم و توسط سید ابراهیم رئیسی شکسته شد.
تا ببینیم چرا در حادثه دلخراش کرمان که منجر به مرگ و مجروح شدن صد ها تن از مردم عادی شد، هیچیک از اعضای خانواده ی حاج قاسم سلیمانی و هیچیک از مقامات حکومتی در زمان انفجار در محوطه ی آرامگاه و حتی در شهر کرمان هم نبودند، اما بعد از حادثه، بدون هیچ ترس و نگرانی، در محل حاضر شدند؟!
و بعد از خودمان بپرسیم چرا آقای خامنه ای، زمانی خطاب به آمریکا که سرنگونی ِ یک هواپیمای مسافربری ایران را حاصل اشتباه خوانده بود، گفت: « اشتباه یعنی چی؟! غلط کردید اشتباه کردید.» اما وقتی هواپیمای اوکراین با موشک ِ سپاه پاسداران ِ تحت فرماندهی وی، سقوط کرد، حتی یک معذرتخواهی هم از مردم داغدار ایران نکرد؟!
و باز هم از خودمان بپرسیم (چون از رهبر معظم که نمی شود بپرسیم!)، وقتی رهبر می گوید که مردم امکان تحلیل مسائل و شرکت در رفراندوم را ندارند، چرا حالا اصرار دارد که همه آحاد ملت، حتی مخالفان حکومت هم در انتخابات شرکت کنند و چرا تحریم انتخابات ِ پیش رو را «خصمانه» خوانده و تحریم کنندگان را به مخالفت با اسلام متهم می کند ؟!
و هزاران چرای بی جواب دیگر!!!
در چنین مهلکه ای به نام ایران، رهبر اما در سخنرانی خود، به رسیدن به قله ها اشاره می کند و اینکه این قله ها نزدیک است و حالا وقت احساس خستگی و ناامیدی نیست!!!
وقتی بچه بودیم برای اینکه دروغ نگویبم، به ما می گفتند دروغگو دشمن خداست اما وقتی بزرگ شدیم، آنقدر دروغ شنیدیم و حتی خودمان هم مجبور به دروغ گفتن شدیم که دیگر باورمان نمی شود که دروغگو دشمن خدا باشد که اگر اینطور بود، دیگر دوستی برای خدا باقی نمی ماند! اما من امروز می خواهم این باور قدیمی را فراموش کنم و بگویم خداوند از دروغ و راست ِ ما با خبر است و نیازی به دشمن تراشی ندارد اما وای به حال کسانی که به تاریخ، دروغ بگویند، چرا که دروغ گفتن به تاریخ، خیانت به آیندگان است و باعث شرمساری ما! و دریغا که در آن زمان، ما دیگر زنده نیستیم که بگوییم : « به خدا قسم که ما بی تقصیر بودیم!»!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
pms.بی رودربایستی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامجو ( قسمت یک)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بید مجنون در تمام عمر سر بالا نکرد!