«کشتارگاه» به یاد دخترانی که پر کشیدند

امروز ۲۱ دسامبر روز تولد من است، روزی که تصمیم گرفتم از درون ابری خارج شوند و به دنیای انسان ها بروم.
هنگامی که از اوج آسمان به زمین نگاه می کنم مکان ها آدم ها و ... عجیب و مهمی را می بینم، و هر چه نزدیک تر می شوم تصویر واضح تر و واضح تر می شود گویی این بار خدا یک مکان عجیب را در مسیر من قرار داده است آنچه که به چشمم می خورد اصلا قشنگ و جالب نیست. در حال فکر کردن بودم که اینجا کجاست که ناگهان گلوله آب از بغل من گذر کرد، احساس کردم در حال ورود به یک کشتارگاه هستم!
درون گذار آبی افتادم، نه آب نیست صبر کن... خون است به اطرافم نگاه می کنم تا بتوانم منشأ اصلی خون را پیدا کنم، دیدم دختری زیبا در خون خودش غلط می خورد، آن طرف تر مادری دیدم که با خود می‌گفت من که گفتم نرو، گفتم! و در همین حین خود خاک بر سر خود می کوبید. آن طرف تر سربازی را دیدم که تفنگش رو به سمت دختری بی حجاب کرده که در حال شعار دادن است. ۱،۲،۳ و دومین دختر هم پرکشید و رفت به سوی آسمانی که من از آن باریدم. از خاطرم نمی رود آن روز فراموش نمی شود آن روز مکانی که در ذهن من کشتارگاه ثبت شد :)




نویسنده: ملقب به پری :)