یک فرض ساده: اگر مردها چشم میبستند!
با خودم فکر می کنم هر جانوری برای استمرار زندگی بر زمین خاکی به چند امکان ابتدایی و حیاتی نیازمند است: تنفس، خوردن، آشامیدن، دفع و تخلیه، خوابیدن و محدودهی امن زندگی. احتمالا حذف هر کدام از این عوامل منجر به مرگ آن جانور خواهد شد. به نظر میرسد فرق اساسی انسان با حیوانات دیگر در بازتعریف محدودهی امن زندگی ست. بهتر است کمی این مفهوم را بشکافیم. این محدودهی امن در وهلهی اول، تصویر خانه را به ذهن متبادر می کند؛ محیطی خانوادگی زیر یک سقف مصون از گزند روزگار. به جرات می توان گفت یکی از دغدغههای اصلی انسان در تمام دوران حیات خود بر روی زمین، گسترش همین محدوده امن برای خود و همنوعان یا همکیشان و همگروههای خود بوده است.
انسان در مفهوم خانه میتواند با بعضی از جانوران همسان باشد. اما مرزبندیهای انسان از جایی با حیوانات دیگر متفاوت شد که تفکر، وارد زندگی بشر شد و به همین واسطه محدوده امن زندگی از خانه و محل زندگی به اجتماع بسط پیدا کرد. یعنی انسان تلاش کرد تا امنیت را برای خود در محدوده جغرافیایی تحت تملک خویش برقرار کند. احتمالا محدودیتهای زنان از همین برهههای تاریخی شروع شده و گسترش پیدا کرده است. همان برههای که امنیت روانی برای بشر اهمیت بیشتری پیدا کرده و انسان برای حفظ آن، دست به تغییراتی در ارتباطات و پوشش خود زده است. از این نقطه به بعد تمایل دارم برای بهتر فهمیدن تاریخ، آن را از منظری دیگر روایت کنم. در نهایت جمعبندی را به مخاطب میسپارم.
فرض کنیم اولین انسان هایی که به مسئله پوشش و به طور خاص حجاب پرداختند تصمیم میگرفتند که به جای افزودن چارچوبهای بیشتر برای جنس زن، نگاه خود را متوجه مرد کنند. مردانی به همراه زنانی (که احتمالا یا قدرت بیشتری داشتند یا اکثریت افراد تصمیمگیرنده را تشکیل میدادند) به این جمعبندی رسیدند که اشکال کار در تحریک شدن مرد است وگرنه تن زن فیالذات از بدو تولد برای چنین سیستمی طراحی شده و نمی توان آن را نادیده گرفت. پس برای اینکه در درون مرد فعل و انفعالی رخ ندهد و به سبب آن به زنان در هر کوی و برزن تعدی نکند، نیاز است که تمهیداتی اندیشیده شود. باید برای مرد محدودیتهایی تراشید. بعد از چانه زنیها و چالشهای بسیار از بین پیشنهادات مختلف سرانجام تصمیم بر این می شود که مردان در هنگام حضور در اجتماع از چشمبند استفاده کنند. اما این محدودیت در بین بستگانشان یا در جمعهای خصوصیِ مردانه محلی از اعراب ندارد.
در ابتدا تعداد زیادی از مردان با این مسئله مخالف بودند اما این تصمیمِ روسای قبایل بود و باید به آن تن می دادند وگرنه عواقب سنگینی برای آنها داشت. همان روزهای اول چشم یکی از معترضین به دلیل تخطیِ چند باره از اجرای فرمان کور شد تا عبرتی برای سایرین باشد. با این اقدام تعداد زیادی از معترضین عقب نشستند. عده قلیلی که ماندند، سعی میکردند در جمع های خصوصیتر و با مادر، خواهر یا همسر خود درباره این محدودیت و منطق نادرست آن بحث کنند.
تک و توک اعتراضات منفرد و بدون نظاممندی شکل می گرفت اما در نطفه خفه می شد؛ یا آن مرد از یک یا هر دو چشم کور می شد یا به سبب نوع جرمش چند ماه از حضور در اجتماع محروم و زندانی می شد یا در نهایت ممکن بود حکم اعدام در موردش اجرا شود. اعدام از سر! به این روش که فرد خاطی را تا سر در خاک فرو می کردند و تنها سر و گردنش بیرون بود. آنوقت اهالی محل باید جمع می شدند و سعی می کردند با ضربه سنگ چشم های او را نشانه بگیرند...
به نظر می رسید جامعه به آرامش نسبی رسیده و از نظر روانی فشار روابط زن و مرد کم شده اما از طرف دیگر هراسی ایجاد شده بود که مردها را هر چه بیشتر از حضور در اجتماع گریزان می کرد. اگر سهوا چشمبند میافتاد یا اگر گاهی برای شناخت دیگران نیاز به نگاه کردن بود یا حتی اگر گاهی یکی از زنانِ مورد وثوق جمع به مردی شک میکرد در پیِ هوچیگری و اپیدمیِ واکنشِ خرافی، عدهی زیادی آدم دنبال فرد خاطی راه می افتادند و تا او را به سزای عملش نمیرساندند، کوتاه نمیآمدند مثل آن مردی که از بد روزگار در گذر بازار روبروی زن رییس قبیله، کشِ چشمبندش از جا دررفت و پاره شد. چشم در چشم شدن همان و دنبال کردن ملت و فرار همان. در نهایت مرد بینوا را در قبرستان وقتی در چاله قبری قایم شده بود دوره کردند و تا میخورد، زدند. سپس همانجا بر روی تن نیمهجانش خاک پاشیدند و دفنش کردند.
به مرور محدودیت، گستردهتر شد و مردان حق نداشتند از زنی خواستگاری کنند، بلکه این زنان بودند که حق داشتند چند مرد را به همسری برگزینند و اگر بچهدار هم میشدند مادر فرزند، خود یکی از مردان را که شایستهتر بود به عنوان پدر انتخاب می کرد و باقی مردها بعد از خانم خانه، باید تابع فرامین او میبودند.
در هر صورت این مرد بود که جنس دوم بود و در صورت تخطی از چارچوبهای مرئی و نامرئی، بیفوتِ وقت مجازات میشد. قانون تا آنجا پیش رفته بود که به زن اجازه میداد در همان منزل مرد را تنبیه و مجازات کند. به همین منوال وای به مردی که خیانت میکرد یا به او شک میکردند!
تاریخ کم از این ظلمها به جنس مرد ندیده و هر بار خون گریسته اما مردان به جای پناه به گریه و تن دادن به این تظلم، به مرور از محدودیت برای خود فرصت آفریدند و توانستند عدهای از زنان را همراهِ خود کنند تا اعتراض گستردهتری به وضع موجود ارایه دهند. به این ترتیب اولین جنبشهای مردانه شکل گرفت. اولین جنبشها با خشونت و نافرمانیِ مدنی همراه بود. آیا مردها چاره دیگری جز به هم زدنِ وضع موجود، برای دیده شدن در اجتماعی زنسالار و زنمحور داشتند؟ به عبارت بهتر برای رسیدن به تعریف جدیدی از «محدودهی امن زندگی»، نیاز بود تا به زنان و مردانِ تسلیم نشان دهند که می توان شرایط را عوض کرد. باید نشان می دادند که شرایطِ حاضر تنها برای نیمی از نوع بشر محدودهی امن و حتی محدودهی جولان قدرت است. قدرتی که حس کاذب محق بودن را به آنان داده و آنچنان سیراب از آن، در حال وضع محدودیتهای جدید و استمرار محدودیتهای قدیم هستند که اگر این نظم ظالمانه آشفته نشود و بر شیشهی عمرش خدشهای نیفتد به هیچوجه امکان تغییر نخواهد بود.
اولین تحرکات و آشفتهسازی های مردان، زنان را بر آن داشت تا همه چیز را سفت و سختتر کنند؛ بگیر و ببند و بزن و بکش. اما جنبش قصد تسلیم نداشت. به مرور آوازهی آن، مرزها را رد کرد و اخبار در سراسر جهان و در بین تمام کشورهایی که همیشه نگاهی دستدوم به مرد داشتند، پیچید. طرفداران جنبش مردان بیشتر و بیشتر شدند. حتی زنان زیادی نیز در این راه با آنان همراه شدند.آدمهای زیادی در مسیر بازپسگیری آزادی مردان کشته شدند. چرا که به اعتقاد آنها، آزادی مرد در نهایت منجر میشد به آزادی تفکر و آزاد شدن بخش عظیمی از پتانسیل اجتماع. حالا جامعه به جایی رسیده بود که میتوانست به بازتعریف «محدوده امن زندگی» بپردازد و در سایه بلوغ و رشد انسان در طی قرون اخیر، برای حفظ این امنیت نه تنها به انسان زنجیر نزند که به او این آزادی را بدهد که در لوای انتخاب خود به اجتماع رنگ امنیت بدهد.
زنان تسلیم قوانین جدید شده بودند. مردها بعد از قرنها باز هم می توانستند بدون هیچ نقابی بر چهره در اجتماع ظاهر شوند و به مرور به دنبال تغییرِ قوانین ظالمانهی دیگر بودند. از سمت دیگر جوامع در حال تغییرات اساسی در شکل و سیاق اداره بودند و نیروی کار تعریف جدیدی پیدا می کرد. همه چیز به خوبی پیش میرفت اما اجتماعِ سایهها قطعا بی کار نبودند و تصمیمات جدیدی می گرفتند که با ایجاد و پررنگ کردن نقشهایی جدید برای مردان با پوشش ظاهریِ آزادی و حق انتخاب، آنها را در الگوهای جدید و انقیادی مدرن به دام بیندازند. وقتِ آن بود که جنبشهای مردان دوباره خاک از شانه بتکانند و به وضع موجود که هر آن نه تنها امنیت روانی آنها که امنیت روانی جامعه را به هم میریخت، اعتراض کنند...
پایان
✍#میثم_باجور
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای خانواده: یک خانواده نمونه
مطلبی دیگر از این انتشارات
ضعیف کشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیبایی و زنانگی،افتخار زنان یا شی انگاری؟