متری شیش و نیم: ماجرایی تند و جذاب از مرگ

فیلم ریتم تندی دارد. با این که شخصیت‌های اصلی‌اش با ابد و یک روز مشابهت دارد، موضوع هر دو اعتیاد است و هر دو به کارگردانی سعید روستایی تهیه شده‌اند، متری شیش و نیم روایت کاملا متفاوتی دارد.

تصویربرداری

تصویربرداری را دوست داشتم. جایی که می‌خواست انبوه جمعیت و گستردگی اتفاقات را نشان دهد، تصاویر هوایی (long shot) استفاده می‌کرد. برای رفتن به حالات روحی روانی تصاویر نزدیک (closeup). زاویه و حرکت دوربین همان چیزی بود که من به عنوان بیننده نیاز داشتم.

از اینجا به بعد خطر لو رفتن داستان.

فیلم‌نامه

فیلمنامه داستان روراست و خطی دارد؛ ویژگی مهم آن روایت متفاوت آن است. داستان با یورش ماموران به خرابه یکی از توزیع‌کننده‌ها شروع می‌شود. بعد از تعقیب و گریزی نفس‌گیر، نهایتا توزیع کننده زیر چند متر خاک زنده به گور می‌شود. فیلم با این مرگ فجیع شروع می‌شود. تقلای ماموران برای رسیدن به ناصر خاکزاد ما را به آلونک‌های معتادان می‌رساند. فیلم‌برداری این قسمت معرکه است. وقتی که دوربین به استوانه‌های بتنی و لابلای زندگی نکبت معتادها می‌رود. حتی چند نفر مرده‌اند. نقطعه اوج داستان رسیدن به پنت هاوس ناصر خاکزاد است. چشم‌انداز باشکوه و محیط لوکس خانه حس خوبی می‌دهد تا این که می‌بینیم ناصر خاکزاد در جکوزی روباز خودکشی کرده است. خوشبختانه او نجات پیدا می‌کند تا در انتهای فیلم اعدام شود. فیلم با استفاده از مرگ با روح و روان ما بازی می‌کند.

سکانس پایانی معتادی است که پنجره ماشین پاک می‌کند. کارگردان می‌گوید مرگ چند نفر و اعدام سرشاخه ضربه محکمی با ساختار قدرتمند اعتیاد نیست و این چرخه ادامه دارد.

سکانس برتر

فیلم سکانس‌های باکیفیت زیادی دارد. برای من نهایت داستان ملاقات همه اعضای خانواده با ناصر قبل از اعدام بود. در آن صحنه عزت و اعتبار ناصر احساس می‌شود. ما به عمق ارتباط عاطفی و انسانی اعضای خانواده می‌رویم. اینجا لحظات قبل از فروپاشی است. تنها امید شاید آن بچه باشد که جلوی ما پشتک و پارو می‌زد.

تحلیل روانی

جملات نامزد سابق ناصر خاکزاد پنجره بزرگی به شخصیت و روان اوست. «ناصر نمی‌توانست ...؛ سعی می‌کرد مودب باشد اما با فحش دادن راحت‌تر بود. او ادای آدم حسابی‌ها را درمی‌آورد.» شاید بگویید برای کسی که از کودکی محیط زندگی و آموزش درست درمانی نداشته و عموما با جنگ و دعوا حقش را گرفته، این مدل حرف زدن طبیعی است. علاوه بر این بخشی از شخصیت ناصر با کسب و کارش گره خورده است. در بازار مواد گرگ نباشی کلک‌ات کنده است. کثیف حرف زدن بخشی از کسب و کار است که ناصر بدون آن آرامش‌ش را از دست می‌دهد. مودب بودن یعنی خطر از دست رفتن موقعیت، جایگاه و فرصت‌ها.

نامزد ناصر ادامه می‌داد: «او با کفش می‌خوابید». ناصر هم مانند لئون در فیلم حرفه‌ای هر شب آماده می‌خوابید. یعنی این شخصیت امنیت روانی ندارد. در هرم مازلو امنیت در رده دوم مهم‌ترین نیازها قرار می‌گیرد و نبود آن موجب اختلالات و رفتارهای سو زیادی می‌شود. نداشتن امنیت روانی زمینه دیگری هم ایجاد می‌کند: مصرف مواد.

«هر شب تا قرص نمی‌خورد خوابش نمی‌برد.» در ظاهر ماجرا ناصر خاکزاد تولید کننده حرفه‌ای مواد است که اوضاع را در کنترل دارد. در واقع او خودش اولین قربانی مواد است. او نتوانسته فشارهای روحی‌اش را مدیریت کند و نهایتا با همین داروها کار را یکسره می‌کند.

این سه نکته زمینه تحلیل اجتماعی را جور می‌کند.

تحلیل اجتماعی

جامعه‌ای که خودش را بلد نیست

ناصر خاکزاد شخصیت اصلی داستان فرد قابل احترامی است. کسی که با پشتکار و هوش سرشار توانسته کسب و کاری بسازد و زیر پروبال خانواده را بگیرد. مال و منالی به هم زده، کسوت و اعتباری بدست آورده و افتخار و عزتی دارد اما همه این‌ها نتوانسته زخم‌های روحی‌اش را آرام کند. مثل هر کس دیگری می‌خواهد محترم به نظر برسد با این وجود هنوز نتوانسته از گذشته‌اش بگذرد. او نتوانسته تحقیرها و نگاه منفی جامعه را برگرداند. در برابر فشارهای روحی روانی مواد راه حل است. در لحظه‌ای همه بندها را باز می‌کند و آرامش می‌دهد. پس چرا نکشد؟ چرا نخورد؟ مواد یک انتخاب است. جامعه‌ای که مهارت‌های روحی روانی بلد نیست، مواد در کمینش است.

جامعه‌ای که درد دارد به دنبال درمان است؛ اعتیاد درمان بدی است؛ خیلی بد. بعضی برای فرار از فشارهای زندگی دست به انتخاب می‌زنند. دقیقا داستان گل کشیدن در آمستردام و تهران همین است. در هر دو حالت مواد انتخاب است. اما آنجا درد خوشی است؛ برای لذت، برای تجربه، برای زندگی. اینجا برای فرار، برای تسکین، برای آرامش. در این مثال مبالغه کردم اما رگه‌هایی از واقعیت دارد. شرم، تحقیر، و بقیه زخم‌های روحی ممکن است به مواد ختم شوند. ما ممکن است انتخاب کنیم در یک لحظه از همه این بندها رها شویم. در یک لحظه آزاد باشیم، رها، شاد. یک آدم دیگر.

اعتیاد ظاهر ماجراست. مشکل درون ماست وقتی که نمی‌فهمیم باید چکار کرد. برای این که بهتر خودمان را بشناسیم انتشاراتی به نام مهارت‌های زندگی ساخته‌ام. ایشالا این صفحه جبرانی بر کمبودهای آموزش و پروش مان باشد.

جامعه‌ای که الگو ندارد

با دوستم یکبار به مدرسه‌ای رفتیم؛ موضوع سخنرانی اعتیاد بود. از بچه پرسید: «به پارک جلوی مدرسه نگاه کنید. ببینید چه آینده‌ای در انتظار معتادان است.» بچه‌ها می‌گفتند «ما ساقی می‌شویم. ما بلد هستیم از فرصت‌ها استفاده کنیم.» آن‌ها معلم فلک‌زده یا ناظم بداخلاق‌شان را الگو قرار نمی‌دادند، به ساقی نگاه می‌کردند. جامعه‌ای که الگو ندارد همین می‌شود. جامعه‌ای که سقف انتظار و نگاهش پایین است، همین ساقی زپرتی، قهرمان کودکانش می‌شود.