«مساله مرگ و زندگی» اثری از مریلین و اروین یالوم

من حس عجیب و غیرمنتظره‌ای به این کتاب داشتم. وقتی برای اولین بار مجتبی شکوری این کتاب را توضیح می‌داد جا خوردم. انتظار نداشتم زندگی یک زوج سالخورده تا این حد هیجان‌انگیز و پرشور باشد. زوج‌های کمی شانس عاشقانه پیر شدن را پیدا می‌کنند؛ و کمیابند کسانی که لحظات و احساسات‌شان را چنین دلنشین توصیف کنند. من خوشحالم که مریلین و اروین لحظات پایانی عمرشان را برای ما ثبت کرده‌اند.

رنگ ارغوانی کتاب را دوست دارم
رنگ ارغوانی کتاب را دوست دارم

معنایِ فراموش‌شدهِ زندگی

مدتی درگیر عددها بودم: ساعت کار، تاریخ پرداخت، هزینه‌ها، وام و قرض، کرایه خانه، قیمت، قیمت، قیمت، زندگی شده بود عدد. بدون حساب و کتاب سنگ روی سنگ بند نمی‌شد. به قول محسن نامجو، ببین چگونه جان مشوش است، عدد بده!

ببین احاطه کرده‌ است عدد
فکر خلق را
مچاله شو، به جوی آب شو روان، عدد بده
زباله شو به گوشه‌ای غمین هزار ساله شو، عدد بده
این قرار عاشقانه را، عدد بده
شور و حال عارفانه را، عدد بده

توصیف‌های مریلین و اروین به من حس خوبی داد؛ این که چه جنبه‌های بزرگتری برای زندگی وجود دارد. این که زندگی صرفا یک عدد مثل سن یا حساب بانکی نیست، بلکه گستردگی آن به همه تجربه‌ها، خاطرات، احساسات و پیوندها برمی‌گردد. از این که یک لحظه عاطفی می‌تواند چنین گرم، عمیق و گیرا باشد لذت بردم. این درست که درونمایه زندگی آن‌ها آلوده به بیماری، ضعف و درد است اما استقامت و هوشمندی‌شان برای یافتن راه ستودنی‌ست.

من اینقدر آلوده به روزمرگی بودم که زندگی را یادم رفته بود. حتی وقتی از طبیعت، گیاهان و حیات وحش حرف می‌زدم**، به عدد فکر می‌کردم. در محیط کار همه عدد می‌خواهند. ساعت، زمان، حجم کار، این عددها زندگی مرا به عدد نازل کرده بود. چه خوب که این زوج پیر نشان دادند «زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ».

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند

کلمات مریلین و اروین روح زندگی بودند. کتاب را که می‌خواندم از هارمونی افکار و تعاملشان خوشم می‌آمد.

خیلی دیر اما ناگزیر از یادگیری

من این روزها در آستانه چهل سالگی هستم. چند سالی فاصله دارم اما خودتان بهتر می‌دانید افکار و خیالاتش خیلی زودتر می‌آیند. حتی یک جوان ۲۰ و چند ساله هم گاهی می‌پرسد برای شروع دوباره دیر نیست؟ این سوال در همه زندگی همراه ماست. هر کس به یک شکل. یالوم در روزهای بعد از مرگ همسرش می‌خواهد زندگی مستقل را یاد بگیرد؛ در اواخر ۸۰ و خورده‌ای سالگی خیلی دیر نیست؟ زندگی همین جاها آدم را غافلگیر می‌کند.

اروین به همه چیز فکر می‌کرد، به سرطان همسرش، بازنشستگی، فراموشی، فقدان و مرگ عزیزان‌ش، لابلای این‌ها که ذهن را مشغول نگه می‌دارند، باید مستقل زندگی کردن را یاد بگیرد. از این که ناامید نمی‌شود خوشحالم. او قهرمان من است؛ مسیر درخشانی را برای رشد و یادگیری طی کرده و بدون روتوش خودش را کلمه به کلمه می‌خواند. فرقی نمی‌کند کلمات چقدر وحشی و خشن هستند. او شجاعانه آن‌ها را شرح می‌دهد.

شجاعتِ سالخوردگی

جنس شجاعت مریلین و اروین یالوم مختص خودشان است. من آن‌ها را با ابرقهرمان‌های پرسروصدای سینما مقایسه نمی‌کنم. دنیا آن‌ها در لایه‌های زیرین ذهن، در میان انبوه خاطرات در جریان است. آن‌‌ها جسورانه ناتوانی جسمی و روحی‌شان را پذیرفتند و به شیوایی برای ما بازگو کردند.

من خوب درک می‌کنم که ناتوانی در کنترل ابتدایی‌ترین چیزها چه فشار سنگینی به روح و جان وارد می‌کند. وقتی در فیلم جدایی نادر از سیمین، نادر توی حمام هنگام شستن پدرش زد زیر گریه من هم زار زدم. بابابزرگم آلزایمر داشت و چند سال پایانی بار سنگینی بر دوش بچه‌ها بود. نفس‌گیر بود. خوشبختانه مریلین و اروین آلزایمر نداشتند و توانستند از احساسات و دریافت‌هایشان بگویند. آن‌ها با درد روبرو شدند، چشم در چشم.

دیدن درد و اندوه عزیزان سخت است. در این مواقع بیش از گذشته محدودیت‌های ما به چشم می‌آید. چیزی که کتاب «مساله مرگ و زندگی» را خاص می‌کند، بازگویی متقابل این زوج مهربان و عاشق است. ما صدای زن و مرد را با هم داریم. ما نه تنها به عمق خلوت و افکار آن‌ها می‌رویم، بلکه شنیدن هر دویشان عمق پیوند و کیفیت رابطه‌شان را بازگو می‌کند.

لحظه خاکسپاری

خاکسپاری مریلین پر از عاطفه و هیجان است. برای منِ فارسی زبان رگه‌هایی از فیلم مادر علی حاتمی تداعی شد؛ آن زمان که مادر بساط عزاداری را مهیا کرد، آخرین نصیحتش را کرد و به استقبال مرگ رفت. حال روحی روانی اروین به شعر ای ساربان رهی معیری نزدیک است. من حس کردم این دو نفر از دو فرهنگ و تاریخ مجزا به یک شکل سوگواری کردند. البته این‌ها از دو زاویه متفاوت سوگ‌شان را نشان داده‌اند چرا که یکی شاعر است و دیگری روان‌درمان‌گر.

ای ساربان ای کاروان، لیلای من کجا می‌بری

با بردن لیلای من، جان و دل مرا می‌بری

ای ساربان کجا می روی ، لیلای من چرا می بری

در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا

تا این جهان بر پا بود این عشق ما بماند به جا

ای ساربان کجا می روی ، لیلای من چرا می بری

تمامی دینم به دنیای فانی،شراره ی عشقی که شد زندگانی

به یاد یاری خوشا قطره  اشکی،ز سوز عشقی خوشا زندگانی

همیشه خدایا محبت دلها،به دل‌ها بماند، بسان دل ما

چو لیلی و مجنون فسانه شود،حکایت ما جاودانه شود

تو اکنون ز عشقم گریزانی

غمم را ز چشمم  نمی‌خوانی

تو از عاشقی چه می‌دانی

پس از تو نمودن برای خدا، تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه‌ی غم، گل هستی‌ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی، که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته...

تجربهِ فقدان

چند فصل پایانی را اروین به تنهایی می‌نویسند. از اینجا به بعد مبدا تاریخ می‌شود لحظه مرگ مریلین. در فرهنگ ایران هم همین طور است؛ سوم، هفتم، چهلم، سال.

من هنوز دارم این بخش‌ها را می‌خوانم. گاه به عقب برمی‌گردم، دوباره می‌خوانم. در کل سرعت مطالعه‌ام پایین است چون ذهنم پرش دارد. به یاد مکان‌ها، داشته‌ها، به یاد عزیزان از دست داده‌ام می‌افتم. به یاد آن‌ها که با رفتن‌شان تکه از وجود آدم را می‌برند. من و اروین حس مشترک زیادی داریم.

عجله‌ای برای تمام کردن کتاب نیست. دلم می‌خواهد بیشتر غوطه‌ور بمانم. در کتاب «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» اوریانا فالاچی با یک بچه بدنیا نیامده حرف می‌زند؛ اروین یالوم سوگ همسر سالخورده‌اش را حمل می‌کند. مرگ شکل‌های متنوعی دارد.

من سوگ چه چیز را به دوش می‌کشم. من در میان زندگی و مرگ کجا هستم؛ به کجا برسم راضی می‌شوم. همین سوال‌هاست که مرا به خواندن دوباره و سه‌باره کتاب برمی‌انگیزد.

شما هم این کتاب را بخوانید و روح‌تان سرزنده می‌شود.




** فوق‌لیسانس دوم من مدیریت محیط‌زیستی‌ست و حوزه تمرکزم راه‌حل‌های طبیعت محور (Nature-based Solutions) است به همین خاطر در مورد گیاهان و حیات وحش تحقیق می‌کنم.