آخرین نگاه جسورانه

امروز به اخرین فکر کردم

به آخرین دقیقه ها ، به آخرین لحظه ها، به اخرین حرف ها، به آخرین نگاه ها
فکر میکنم به آخرین ها فکر کردن جرات زیادی میخواهد.
آدم ها وقت دلتنگی جراتمند میشوند.
امروز به آخرین بار فکر کردم

به اخرین بار که سعی کردم بنویسم، به آخرین بار که از خنده توان ایستادن نداشتم.
به آخرین آبنبات چوبی که خوردم، به آخرین شیرقهوه ای که در کوچک ترین کافه ی شهر سر کشیدم.
به آخرین رویایی که وسط خواب لبخند به لبم نشاند
به آخرین عذاب وجدان بعد از گناه
به آخرین کلنجار های ذهنی

به آخرین بار که وسط خیابان به گریه افتادم
به آخرین بار که سوار تاکسی شدم
،به آخرین نگاه جسورانه،به آخرین دقیقه هایی که در گیلان گذشت
به آخرین گربه ای وسط کوچه نگاهم میکرد
به آخرین عربده ای که زدم، به آخرین مشتی که روی آینه ی اتاقم نشست
به آخرین نقطه ای که پایان جمله با خودکار قرمز گذاشتم
به اخرین شبی که ماه بنظرم زیبا می آمد
به آخرین سیگاری که کشیدم

به آخرین بار که وسوسه شدم ، به اخرین ذوق زدگی قبل از سفر
به آخرین بوی ادکلنی که باعث شد سر بالا بیاورم و به صاحبش نگاه کنم
به آخرین سوال هایم، به اخرین خط قرمز هایی که رد کردم

به آخرین باری که با مریم یک ساعت پای تلفن قهقهه زدیم و برای مخابرات دل سوزاندیم
به اخرین آدمی که هم صحبتی با او باعث هیجان زدگی و جریان خون در تمام بدنم میشد
به آخرین اغوش ها،به اخرین بوسه های نشانده شده روی لبت وقتی اشک امان نمیداد
به اخرین مستندی که دیدم
به اخرین باری که خودم را تا حد مرگ سانسور کردم
به اخرین شعری که از خواندنش به وجد امدم
به اخرین رمانی که چشمانم را احساساتی کرد
به آخرین جدل سیاسی با یک آخوند وسط مهمانی فامیلی
به آخرین دست و پا زدن هایم، به آخرین هدف هایم ،به آخرین ثانیه های آهنگ zaz
به آخرین باری که در تولد سعید ساعت ها رقصیدم
به آخرین توییت درتوییتر، پشت اکانتی که هیچکس نمیدانست برای من است
به آخرین قطرات پارافین که پوست را میسوزاند

به آخرین باری که تو به جای نام اصلیم مرا "ریرا"صدا کردی
به اخرین دروغی که تحویل مامان دادم
به اخرین تولدم که تو آهنگ مورد علاقه ام از شاهین را خواندی و برایم فرستادی تا من تا ابد نتوانم این" اخرینِ" تلخ را فراموش کنم
به آخرین باری که هنوز در تظاهر کردن ناشی بودم
به اخرین ناخنی که لاک سفید رویش نشست
به اخرین روزهایی که از پرواز میترسیدم
میبینی؟
ریرا را
دخترک‌کوچکم را محکم تر بغل میکنم وخنجر آخرین بار ها را هربار عمیق تر بر قلبش میکوبم





نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است

من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
مهدی موسوی