نوشته های کم جان دختر، خیلی زود در ذهن ناپدید میشدند؛ گویی هرگز وجود نداشته اند.
ابر ها
و اگر زردی آفتاب گردان ها
و سرخی رز را
ازانت بگویم
خواهی گفت که رنگ ها
مشکی چشمانت را میزنند
و اگر از تیرگی برف و خشکی آسمان بگویم،
سرما تو را در بر خواهد گرفت
پس من
چه چیز را برایت بسرایم
تا کلماتم را از شانه هایت نتکانی؟
*
*بالاخره یه چیز درست حسابییی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کابوس شب کریسمس
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای تویی که شایسته عشق بودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دو روایت از آب و آتش!!!