اتساع

دی بودم همه نفرت و کین
حال بین مرا شدم پاک‌دین



رها کن

- تو را عمر حاصل چه بود!؟
. همه‌اش نزاع بود ، تلخی بود ، صبرِ بی‌حاصل بود ، دائمن غموضِ متونِ گیتی در برابر دیدگانم بود؛
آنچه می‌دیدم ، کَس نمی‌دید و آنچه می‌دیدند از برایم محو و کدر بود!
گویی عقربه‌ی ساعتشان چارنعل میتاخت و برای من کُندِ کُندِ کُند بود!
با این‌حال آن‌ها چه‌ها که نکردند و من چه‌ها که ، نکردم!
- گر خیالت باشد که زمانه عقب می‌رود چه!؟ این‌بار چه می‌کردی؟
. مکتوبشان می‌کردم. تک‌تکشان را!
نام و عناوین و وهم و خیال..
همگی را روی تکه‌ای کاغذ می‌نوشتم وانگه؛
آتشش می‌زدم تا از خاطرم پاک شود.
مخطوطِ اعجباب‌آور به چه کارم آمد!؟ گویا باید همه‌اش تَش می‌زدم!
- منصور که دیدی!؟ پرویز که بود!؟
. آن بود که با وجود غرقگی در خیال ، فکر آنچه هست را فرامش نمی‌کرد.
آن‌که احترامِ آدمی نگاه می‌داشت و آن‌طور رفتار ‌می‌کرد که دیگری ، حسِ وجود کند.
آن‌که در بخشش از کیسه‌ی پُرِ خود به لبخند ، دریغ مکند.
آن‌که در حیا و پرهیز از خلق پیشی گیرد.
آن‌که ضعیف و محتاج را بر خود مقدم دارد.
آن‌که از برای طمع ، قدمی از قدم برندارد ، ولو یک قدم.
آن‌که در دامِ حرص و آز نیفتد ، هر چند اندک باشد.
آن‌که از پرندگان درس گیرد ، به وقتش بپرد وَز سقوط نترسد.
آن‌که لحظه‌ای سریع همچو یوز باشد و لحظه‌ای همچو کشتوک کُند.
آن‌که قبل از شناختِ بیرون و شناساندنِ دگر به دگر ، در درون کاوش کند.
آن‌که پایِ عهدش بایستد وَگَر نمی‌تواند ، به آن اقرار کند.
آن‌که قبل از هر بیان و روایی ، صادق باشد.
آن‌که ، فقط نبیند ، بلکه نگاه کند!

??? آن‌که رها بود ، وَگَر نبود ، برایش تا اَزَل دوید ???









پ.ن: اگر چیزی در گذشته آزارتون میده یا مسئله‌ای در زندگیتون هست که نیاز دارید از اون جدا بشید و رهاش کنید. هر کلمه یا عبارتی که مربوط به اون مسئله میشه رو روی کاغذ بنویسید و بعد اون کاغذ رو بسوزونید. باشد که رها شوید :)