و به کجا می برد این امید ما را؟??
اعجاز معجزه گرهای مهربان دل
من از تمام آدم هایی که بوی عطر خوششان را در آسانسور و راه پله ها بر جای می گذارند، ممنونم.
از تمام آنهایی که وقتی نگاهم به نگاهشان گره می خورد، به جای اینکه چشم از من بگیرند و روی برگردانند،با نهایت مهربانی لبخندی نثارم می کنند.
از همه آنهایی که به حیوان های گرسنه خیابانی غذا می دهند، با درختان و ستارگان و گل ها و باد و باران سخن می گویند، کسانی که با خردسالان شادان بازی می کنند و حامی یتیمان و کودکان کار هستند، متشکرم.
می دانی؛
من فکر میکنم همین انسان ها هستند که با قلب بزرگشان، برای زندگی قانون مهربانی وضع می کنند و به آن پایبند هستند. قانونی که هرکه اخم کند، جریمه اش لبخند و هرکه بخندد، پاداشش عشق است.
همین آدم ها هستند که همیشه یک تکه امید یا شاید هم ایمان را در جیب پیراهن هایشان می گذارند و معجزه ای می شوند در دنیای خاکستری رنگ مه گرفته.
همان آدم های شادی که با وجود سختی ها و تلخی های روزگارِ بی مروت، شکوفه های شکوهمندِ امیدبخش را می یابند.
همان کسانی که کمی دلگرمی در مشت هایشان، عشق در نگاهشان و صداقت در سخن هایشان دارند.
همین ها هستند که نمی گذارند انسانیت بمیرد، همین هایی که انسان گونه زندگی می کنند...
مراقب انسان های پاک طینتِ زلال زندگی هاتون باشین...
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛
هر کسي ميخواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...
بر درش برگ گلي ميکوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مينويسم اي يار
خانهي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست ؟ "
*فریدون مشیری*
به قول انیس لودیگ در کتاب کمی قبل از خوشبختی: هیچ وقت امیدت رو از دست نده، شاید آن زمان که امیدت را از دست می دهی، دو ثانیه پیش از خوشبختی باشد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو بلد بودی آواز بخوانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
من زنی معدنزادم
مطلبی دیگر از این انتشارات
تئاتر ابزورد، غرق شدن در سیاهی.