با من به آن ستاره بیا، هیچکس آنجا از روشنی نمیترسد.
خشابِ خیسِ باران، غرقِ عرق، عطسه خواهد کرد
تا برسد به قتلِ نقرهگونِ غروب.
دستی بکش بر این جولانگه خونین؛
آرام بنوازش تا نیازاری زیبا پری را... مبادا هراسان پَرَد از خواب.
تا من بپرسم اکنون ای سرگردان
کدامتان ماهی سفید مرا کشت؟
قاصدک
در دست من، باد رخسار به دَغا بگشاید.
قاصدک
من کورم و کرم.
من دروغم یا تو؟
چه میتوانند بکنند؟
نهایتا همدردی.
تنها "زمان" را نباید فراموش کنی؛
که صبح اسباب بازیات شکست.
حلقومِ "مکان" را هم به یوغ شبانگاهان ببر؛
پشت دروازههای شهر، در نفس مسموم پگاه.
همچنین، "موجودات" را؛
"او" شکست.
روزی که خواست از وهم برون آید،
اگر سراغم را گرفت، گویید رفتهست سنجاقکها را ببوسد.
اگر پرسید کجا،
هیچ نگویید جز چهار کلام؛
«دیر آمدی، تبخیر شد.»

حاشیه 1:

حاشیه 2:
که در جهانی پُرِ پَر طاووس، مردمان در پس کوچههای رقتانگیز، لخت و عور میخوابند. گروهی در کف کوچههایی که بوی سرب داغ بساط از آنجا جمع نمیکند؛ عدهای هم در پس سنگلاخ خیال، تکیه داده بر نردههای کلبه چوبیِ ساختهی خودشان، گرسنهاند و آرام، سر بر سنگ مینهند. کلبهای که به شرط جبر، صدها کیلومتر از آنها دور است. که هنگام دلتنگی، سیلیای درشت پسِ بناگوش خود خوابانده و به زندگی ادامه میدهند، شاید هم مجبور میشوند ادامه دهند. عجلهای برای دعوت مرگ نیست. کاش میشد صدا را در آغوش گرفت. کاش میشد، کاش دستم میرسید که تک تک عروق قلبم را از هر چه هست تهی کنم و دست مادربزرگم بدهم تا با آن دستگیره قابلمه درست کند. آه تو! تو چه میدانی که این خیال منجمد چگونه از سوز گرما به روح چسبیده است. من حتی به حرفهایی که "زده شدن" را تجربه میکنند، و فریادهایی که حسِ "بودن" را میچشند حسادت میکنم؛ چه انتظاری از همچین موجودی داری؟
حاشیه 3:

حاشیه 4:
با من بیا
با من به آن ستاره بیا
به آن ستارهای که هزارانهزار سال
از انجماد خاک و مقیاسهای
پوچ زمین دور است
و هیچکس در آنجا از روشنی نمیترسد
-فروغ فرخزاد
حاشیه 5:
معمولا سختترین خاطرههای ما به رفتار آدمهای مهم زندگی ما در کودکی تا نوجوانی برمیگردد. اگر خاطرهها را پیدا کردید، رفتارهای آن آدمها با خودتان را بنویسید و ببینید آیا امروز شما آن رفتارها را با دیگران انجام میدهید؟ مهم تر از آن، با خودتان چطور؟ اگر جوابتان مثبت است، شما آلوده خشم و نفرت دیگران شدهاید و رفتارهای امروزتان مربوط به شخصیت اصیل شما نیست.
-تکه هایی از یک کل منسجم، پونه قدیمی
حاشیه 6:
I tried to scream
But my head was underwater
They called me weak
Like I’m not just somebody’s daughter
Could been a nightmare
But it felt like they were right there
And it feels like yesterday was a year ago
But I don’t wanna let anybody know
Cause everybody wants something from me now
And I don’t wanna let them down
ضمن عرض تبریک بابت فیلترینگ ساندکلود، از اینجا بگوشید.
حاشیه 7:









حاشیه 8:
بابت ابتلای اینجانب به "سندروم حاشیه نویسی بیقرار" از حوصلهات عذر خواهم، جانا.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماه منی در شب!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من را هم اکنون دوست بدار
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینک میشویم جاودانه