بحران میانسالی!!!

مادر میگفت:آفتاب وسط آسمان بود که تو به دنیا آمدی!

چندین سال است که به زاد روزم که نزدیکتر میشوم خالی از احساس میشوم.انگار که ته قلبم یکباره تهی میشود از هر شور و شوقی!

نه غمیگینم از اینکه یک قدم به مرگ نزدیکتر میشوم و نه خوشحالم به رسم سالهای کودکی!

نمیدانم من تجسم دوباره کدام روح رنجور بودم.تجسم روح یک مرغ دریایی گرفتار در طوفان ،یا شاید یک اسب نابینا !

شاید تجسم روح یک کودک گرسنه ی قبایل دورافتاده ی آفریقایی هستم و یا تجسم یک زن سر زا رفته!

جان میانسال کدام جسم خسته بوده ام که الان هیچ چیزی خوشحالم نمیکند.

انسان اصیل قاعدتا باید از رنج دیگری رنجور و از زخم دیگری ملتهب شود.

من ملتهبم و رنجور.امیدوارم و غمگین.سبزم و سرمازده!

میخندم و اشک مجالم نمی دهد.درد میکشم و لذت میبرم!

من این روزها در آستانه ی میانسالی ام و بسیار پیر!

تهی از انرژی ام و سرشار از آرزو!

درست یادم نیست زادروز چند سالگی ام بود اما خوب به خاطر دارم که نه از تبریک تولد خبری بود و نه کیک و نه کاغذ رنگی و نه بادکنک!

آن سال هوا سرد بود و هنوز گوشه ی جنوبی باغچه پر از برفهای تپه شده ی سیاه و دودی رنگ بود.آفتاب بود وچند ساعت بعد از نو شدن سال!

نشسته بودم روی ایوان و بدون هیچ سور و ساتی آرزو میکردم.

آرزوهای دم دستی و روشن!بماند که هیچکدامشان براورده نشد و بماند که من هر سال تمام آن آرزوها را دیکته کردم و دلم قرص بود به خدایی که آن زمان میشناختمش!

بماند که الان بعد از سالها و در بحبوحه ی رسیدن به چلچلی معروف، هنوز هم همانقدر آرزوهایم دم دستی و روشن است!

مادرم میگفت پاقدمت خیر است!

ما که خیری ندیدیم اما مادرها دروغ نمی گویند!

با یک بغل پر از آرزوهای روشن و‌سپید پا به دنیا گذاشتم!

آرزوی شادی و آزادی و خرد و روشنی و آیینه و باران و نشاط برای ایران بانو!


ارزوی دنیای بدون بمب و موشک
ارزوی دنیای بدون بمب و موشک


ارزوی دنیای بدون گرسنگی
ارزوی دنیای بدون گرسنگی


آرزوی دنیای بدون جنگ و آوارگی
آرزوی دنیای بدون جنگ و آوارگی


آرزوی دنیای بدون کشتار کودکان بی گناه
آرزوی دنیای بدون کشتار کودکان بی گناه


آرزوی دنیای بدون زندانی سیاسی و شکنجه
آرزوی دنیای بدون زندانی سیاسی و شکنجه


دنیا بدون تبعیض و آزادی اندیشه و بیان و عقیده زیباتر است!!!!



به امید آزادی☀️☀️☀️☀️