شب هفتصد و سوم یا یه قصه‌ی خفن

شهریار. مرد نکونام نمی‌رد هرگز.

می‌نویسم و تقدیم می‌کنم این قصه‌ی مفصل رو از ذهنی بازیگوش، قلبی رمانتیک، ذهنی مهندس و دختری عاشق زندگی.

سلام دوباره.

من، شهرزاد، قصه می‌گویم که زنده بمانم. بچه‌ی جوادیه‌ی همدانم. ساکن شهری دنج در دل کوهستان وسط قاره‌ی امریکا. فیلمساز فمینیستم. یک ماهی است استاد دانشگاهم. عاشق سینما، موسیقی، قهوه، مکالمات فیلسوفانه، تماشای غروب، گالری‌گردی، مردان قدبلند چهارشانه، تی‌شرت‌های مشکی، لیوان آب شیشه‌ای خنک، صبح زود، لبخند زدن، کارگردانی بازیگران، سفر جاده‌ای و قصه گفتم هستم.

چهار سال پیش، یا دقیق‌تر، سه سال و ده ماه پیش، وارد امریکا شدم.

الان یک توله‌ی همه فن حریف مهاجرتم.

به سرسرای همایونی من بی‌اعصاب خوش امدید.

مهاجرت، ندیدن خانواده، فشار زندگی، رد کردن مرحله‌ی پیشاسرطان، تنهایی، اضطراب، فیلم سینمایی ساختن، فارغ‌التحصیلی و باقی سختی‌های رشد شخصی و شخصیتی و مردان دیوث و زنان بی‌مرام، مرا تغییر داد.

من را از موجودی چنین سر شاد، عاشق‌پیشه و آسان‌گیر، تبدیل کرد به موجودی پرکار، محتاط و سخت‌گیر.

این قصه، شاید تمام و هیچ تمام قصه‌هاست. به برکت مدیتیشن مداوم، کوهنوردی اخیر و کامنت‌های خوانندگان، بر آن شدم، طرح نو بیندازم.

یکم؛ برجستگی

ننگ بر تاریخ و شرم بر عقب‌افتادگی جامعه. که زنان شدند اسباب بازی و مردان شدند نان‌آور و حکمران. به حکم برجستگی، به بهانه‌ی حمایت و به زور دین.

دوم. مردسالاری

بر ما چه گذشت در تاریخ. از زمان دختر به گور کنی تا داس‌کشی.

سوم. استاندارد زیبایی

که زنان باید بلورین باشند و نرم. مردان سخت‌تن و زمخت.

باز شویم دیده شویم بلکه پسندیده شویم. البته بهتر است و واجب، لخته‌خونی برای شب زفاف نگه داریم.

چهارم. مدرنیته

برخی از مردان ایرانی حاجی صدایت می‌کنند، باقی هانی.

پنجم. میانه

مهاجرت مثل چرخ‌گوشت همه چیز را در هم می‌تند. مردسالاری شرق، فمینیسم سفید‌پوست‌های میانه. دختر شرقی، در میان غرب وحشی

ششم. نوستالژیا

ریشه‌ی وطنی. مشترکات گلچین فرهنگی.

هفتم. ذهنیت

شرقی‌ها به ذن و فکر معروفند و غیر آن‌تایم. غربی‌ها به مقرراتی بودن و فعالیت بدنی.

هشتم. تفکیک

ورچیدن عقده‌های فرهنگی، از روی کالبد هجرت قاره به قاره تا فهم جامعه و مقرراتش.

نهم، قهوه

کافئین. کافی است.

دهم. میانه

خطی برای عمق. عمقی برای فهم.

یازدهم. اضافه وزن

بیولوژی، هورمون، سن ‌و ژنتیک در جدال‌اند.

دوازدهم. عاشقی

میل به وصل، توام با ترس فراق. شوق تماشا با وحشت دیده‌شدن.

سیزدهم. زنانگی

مراقبم می‌توانی باشی؟

چهاردهم. حسد

گیس من از تو بلندتر است.

پانزدهم. هنر

هنر زندگی یعنی دیدن و نقل به مضمون.

شانزدهم. گوش شنوا

عشق من. دلبندم. هفتصد و سه شب گفتم و هنوز صدایم را پیدا نکردی.

هفدهم. اختیار

اختیار تام و مسوولیت غیر محدود.

هجدهم. عشق

دوست می‌دارم خویش را بی‌واسطه.

مبارک باد این ۷۰۳. بر این قلب پرتپنده‌ی عاشق محافظه‌کار، که بلد است ملوس باشد و تخم‌سگ توامان.