معرفی کتاب عشق و دیگر هیچ

«عشق و دیگر هیچ» رمانی از نویسنده و سیاستمدار روس، الکساندرا کلانتای است. کلانتای زاده ۳۱ مارس ۱۸۷۲ و درگذشته ۹ مارس ۱۹۵۲، یک انقلابی بلشویک، مبارز و مدافع حقوق زنان و اولین سفیر زن جهان بود. او طرف‌دار عشق آزاد بود و مطالب بسیاری درباره زنان و مسایل اجتماعی دیگر نوشت و در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی، بیرون از اتحاد شوروی، نظرات بسیاری به کلانتای به عنوان تئوریسیون آزادی زنان و انقلاب جنسی جلب شد. ماجرای این کتاب در سال‌های ارتجاع وحشیانهٔ تزاری که انقلاب ۱۹۰۵ را در پی داشت اتفاق افتاد و داستان به گروهی از انقلابیون مربوط می‌شود که در فرانسه، در تبعید به سر می‌بردند. ناتاشا زنی مستقل و یک فعال سیاسی است که بعد از جدایی هفت ماهه از معشوق به دعوت او پاسخ می‌دهد و به شهری می‌رود که مردش برای کار تحقیقاتی قرار است یک و ماه و نیم در آنجا بماند. ناتاشا که تازه دارد به این جدایی و مصیبت‌های آن عادت می‌کند و به زندگی و شور سیاسی‌اش بازمی‌گردد، با این سفر دوباره به پا به آستانه تردید، اضطراب و ناامیدی می‌گذارد. «موقع جدایی هر دو باوقار قسم خوردند که همهٔ ارتباط‌ها را قطع کنند؛ قرار بود نه نامه‌ای در بین باشد و نه کوششی برای دیدار. وقتی ناتاشا گفته بود: «هرگز، هرگز. فراموش کن که من در جایی روی کرهٔ زمینم و اگر به من احتیاج داشته باشی ...» داستان کلانتای به زمان و مکان خاصی اشاره نمی‌کند. تنها می‌دانیم که در فرانسه اتفاق می‌افتد و در سال ۱۹۰۵. شاید این ویژگی می‌خواهد بگوید که این داستان یا امثال این داستان‌ها در همه جای دنیا ممکن است رخ دهد و وجود آدم‌ها است که به مکان معنا و مفهومی ویژه می‌دهد. قهرمان زن داستان به هیچ وجه آسیب‌پذیر و شکننده نیست و مخاطب را وادار به پذیرش خود می‌کند. او نماد استقامت زن نوگرا و آگاه است. کلانتای درباره این اثر و شخصیت آن می‌گوید: «واقعیت خشن هر چه کمتر سوزناک شود و روان‌شناسی زن هرچه واقعی‌تر ارائه شود، با تمام کشاکش‌ها، سردردها و بلندپروازی‌ها، همه مشکلات، تناقض‌ها و پیچیدگی‌ها، برای تصویر معنوی زن نو و بررسی آن دستمایه غنی‌تری در اختیار خواهد داشت.»

کتاب از سه بخش تشکیل شده؛ یک رمان بلند و دو داستان کوتاه که بیشتر گفت و گو هستند. هر سه ی آنها به نوعی متن های سیاسی محسوب میشوند ولی در عین حال زیاد کاری به کار سیاست آن زمان ندارند. مطرح شدن جنبه ی سیاسی ماجرا از این لحاظ است که میخواهد استقلال زنان داستان را به وسیله ی فعالیت آنها در امور سیاسی نشان بدهد.کتاب در مورد روابط عاشقانه نوشته شده اما ابدا یک داستان عاشقانه تلقی نمی شود؛ چرا که توصیفات عاشقانه ی آن، دلنشین و لذت بخش نیست و وصال یا فراق دو یار پس از پیچ و خم های فراوان، از اهداف مطرح کتاب نیست. درواقع بحث سر جدایی بعد از وصال است! کتابی که برخلاف اسمش و باورهای کلیشه ای، نشان میدهد برای زن در یک رابطه ی عاشقانه، عشق بیمارگونه همه چیز نیست. دغدغه ی اصلی کتاب، آزادی و استقلال زن در مدیریت روابط عاشقانه ی اوست؛ آن هم در زمانی مثل حکومت تزاری روسیه. میخواهد به زن بگوید که نباید به بهانه ی دریافت عشق و پذیرفته شدن توسط عقاید سنتی، مثل کبک سرش را بکند زیر برف و از حقوق انسانی خود بگذرد. باید آگاه باشد و تشخیص بدهد چه رفتارهایی از سمت مرد، در شان او هست یا نیست. زن حق این را دارد که از آزادی خود برای انتخاب بین عشق و کار استفاده کند. در نهایت نویسنده میخواهد بگوید زن باید شجاعت و استقلال این را داشته باشد که خود را از یک رابطه ی سمی نجات دهد. همانطور که گفتم این کتاب در مورد چگونه رسیدن یا نرسیدن دو عاشق به یکدیگر نیست بلکه در مورد چگونه جدا شدن است.

تا اینجا همه چیز گل و بلبل و منطقی است اما... کار از آنجا خراب میشود که نویسنده از آزادی و استقلال زن سوءاستفاده میکند تا به طرفداری اش نسبت به عشق آزاد و بی قیدی روابط جنسی دامن بزند. ناتاشا شخصیت اول، با یک مرد متاهل در ارتباط است. تا انتها این موضوع یک امر کاملا طبیعی و بدیهی به نظر میرسد. سمیون به راحتی به همسر و ناتاشا در کمال آسودگی به همجنسش خیانت میکند. من به خوبی با نویسنده و مکتب فکریش آشنایی ندارم و نمیتوانم با قاطعیت این موضوع را حلاجی کنم؛ اگر هدف او تنها بیان حقیقت شرایط حاکم بر جامعه بوده ایرادی بر او وارد نیست اما اگر در جهت مسیر افکار نوگرایانه اش قدم برداشته باید بگویم که احتمالا گند زده است. تنها چیزی که در موردش مطمئنم این است که مخالف سرسخت عقاید سنتی مخصوصا ازدواج سنتی بوده. این موضوع را به وضوح میتوان از شخصیت ناتاشا دریافت. چرا که برای توجیه رابطه اش با یک مرد متاهل، سختی های ازدواج را برای مرد بهانه میکند و اینکه چقدر دلش برای او میسوزد و به همین دلیل میخواهد تسلی بخش او باشد! خلاصه سمیون و ناتاشا هر دو معتقدند رفتارهای آنیوتا، همسر سمیون دست و پا گیر است و ناتاشا چیزی کاملا برخلاف اوست. کلا از مثلا خوبی های رابطه ی ازادشان خرسند که چقدر بهتر از ازدواج است. برخلاف اینکه از شخصیت ناتاشا بسیار تمجید می شود من او را زنی خود فریب و بدبخت میدانم. او و شاید نویسنده عوامل مهمی مثل خیانت و ازدواج را فاکتور گرفته اند و فکر میکنند صاحب خود بودن و ازادی عمل ناتاشا برای توجیه همه چیز کافی است. اما از نظرم از این ماجرا میتوان خیلی مفاهیم را دریافت کرد که حتی شاید مخالف عقاید نویسنده باشد! مثلا همین که می گویند:« وقتی نفر سوم رابطه شدی انتظار نداشته باش خوشبخت تر از نفر اولی بشی که بهش خیانت شده!» همانطور که وقتی سمیون دریافت ناتاشا هم مثل انیوتا نیاز هایی دارد ناتاشا را رنجاند و تا اخرین لحظه اصلا درکش نکرد. برای ناتاشا رابطه ی آزاد همانقدر آسیب زننده بود که ازدواج سنتی میتوانست باشد منتها از جنبه های مختلف و بدون امتیازی به اسم احساس مسئولیت از سمت مرد. در تمام طول داستان شاید برخلاف خواست نویسنده و آشغال بودن سمیون(فوش آزاد)، احساس مسئولیت او نسبت به همسرش احساس میشود اما نسبت به ناتاشا نه! که همه ی اینها یک جورهایی مثل خط بطلانی بر درستی عقیده ی عشق آزاد نویسنده جلوه میکند.

به هرحال اگر قضیه رومخ خیانت را فاکتور بگیریم(هرچند شخصا واسه خودم سخته. حتی از روی غرض شخصی وقتی رفتارهای سمیون ناتاشا رو ناراحت میکرد من خوشحال میشدم😅)، رشدی که شخصیت های زن بعد از یک رابطه ی از بیخ و بن غلط به دست می آورند ستودنی و خودشناسی و فهمی که از حقوق خود پیدا میکنند بسیار ارزشمند است.

پ.ن: این کتاب رو چون کوتاه بود برای چالش انتخاب کردم و به نظرم کتابی نبود که عاشق شدن رو یادمون بده بلکه کاملا برعکسش بود! کتاب های بهتری بودن که میتونستن به جاش توی لیست قرار بگیرن. گویا خیلی وقته که دیگه انگیزه و ذوق طاقچه هم از بین رفته. هرچند از خوندنش پشیمون نیستم و احتمالا یه زمانی که به اندازه ی کافی وقت داشتم دوباره بخونمش، شاید تونستم بهتر نویسنده رو درک کنم و یا قضاوت های نادرستم رو در موردش تصحیح کنم...

https://taaghche.com/book/39004/%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86