Dirk Maassen - Ethereal
هیجا...
وقتی چشمام رو باز کردم کجا بودم؟ تلاش؛ تلاش؛ تلاش. نتیجه داد؟ نه. کجای برگهی زندگی امضا شده که برای هر چی تلاش کنی، نتیجه میده؟ آفرین هیجا.
فکر؛ فکر؛ فکر؛
ته جملهی فکر که نقطه نمیاد...
خندیدم. آخرین انتخاب. زندگی هم اینطوریه؟ فکر نکنم. بعد از آخرین اتاق یه راهرو بود. راهرویی که انتهاش به هشت درِ نیمه باز میرسید. نورِ کور کننده. حالا ته راهرو؛ خب...کدوم رو باید انتخاب کنم. ترس؟ نه. کف دستام عرق کرده بود. انقدر خسته بودم که میتونستم همونجا بشینم. ولی اگر میشِستم دیگه هیچوقت بلند نمیشدم. میدونستم، چون خودم رو میشناختم. دستش رو گذاشت رو شونم. درسته. انتخاب میکردم نه! کدوم رو باید انتخاب میکردیم؟
یه مبل آبی. تصورش کن. تو یه اتاق سیاه. سه آدم روی مبل نشسته بودن و درباره یه آلبوم عکس، حرف میزدن. چهرههاشون...نگاه نکردم. بد شد؛ بد. یکیشون با دست علامت داد که کنارش بشینم تا بتونم آلبوم رو ببینم. نشستم؟ نه! اگر میشِستم دیگه بلند نمیشدم. سوز سردی اومد. با دستم گردنم رو گرفتم. چرا میترسیدم؟ نمیدونم.
پلههای زیاد با ستونهای طرحدار. شبیه جلدِ آلبوم عکسها؛ ما اونجا بودیم. با کلی آدم. آدم؟ احتمالا اره. یکیشون دامنِ آبیِ تیرهای پوشیده بود. چهرش...نگاه نکردم. بغلم کرد. بغلِ خالی. الکی. زورکی. بسه! پس آدم بودن. از پلهها بالا رفتیم. طرحها، شبیه خورشید سر بریده؟ دقیقا. بسه!
بقیهش چی؟ زیاد یادم نمیاد. آخرای پله، تو ارتفاع زیاد. بعد از اینکه درِ خونه رو باز میکردی، وارد غار میشدی. جلو رفت. آتیش دست اون بود. یه مارِ سیاه پیچیده بود دور پاش. جیغ کشیدم؟ نه. نمیتونستم. نمیتونستم حرف بزنم. مار پیچید و بالاتر رفت. به شونههاش رسید. گردنش، گردنش. شبیه یکی از عکسها شد. درو اشتباه انتخاب کردیم.
وقتی چشمام رو باز کردم کجا بودم؟ تلاش؛ تلاش؛ تلاش. نتیجه داد؟ نه. کجای برگهی زندگی امضا شده که برای هر چی تلاش کنی، نتیجه میده؟ افرین هیجا.
فکر؛ فکر؛ فکر؛
ته جملهی فکر که نقطه نمیاد...
خندیدم. آخرین انتخاب. زندگی هم اینطوریه؟ فکر نکنم. بعد از آخرین اتاق یه راهرو بود. راهرویی که انتهاش به هشت درِ نیمه باز میرسید. ته راهرو؛ خب...کدوم رو باید انتخاب کنم. ترس؟ نه. کف دستام عرق کرده بود. انقدر خسته بودم که میتونستم همونجا بشینم. ولی اگر میشستم دیگه هیچوقت بلند نمیشدم. میدونستم، چون خودم رو میشناختم. دستش رو گذاشت رو شونم. درسته. انتخاب میکردم نه! کدوم رو باید انتخاب میکردیم؟ ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو بلد بودی آواز بخوانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماه منی در شب!
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره نوشته های خانم وفی | یک روح در کالبد همه ی زنان