کنجی کاغذی

رهایی خود را انتظار میکشم آنجا که تو مرا بر روی آب ها صدا میزنی ...

روح من در بهشتی ازل ، هراسان تولد دوباره اش است در سالیان درازی که می مردم

اما باز هم در اعماق اقیانوس ها

ایمان من پابرجا ماند

و نام تو را در خلوت آسمان ها صدا میزد

در این منظومه های آب شده روح من فقط در آغوش تو آرام میگرفت !

و در ظلمات غربت

در غبار قدم های پنهان

در جهانی تیره و تار

جهانی که از آن من نیست

مینویسم ، مینویسم تا این سکوت را از آن خود نکنم

چون میدانم این سکوت فقط به خاطر من سکوت است ...

مینویسم تا دو اقیانوس گمشده از هراس رهگذران را بهم برسانم ...

مینویسم تا در افق های دور پیش از آنکه پرندگان برخیزند ؛

پیش از آنکه تکه ای از ازل بانگ پرندگان را به گوشه ای از جهان که از یاد رفته است ببرد ...

پیش از آنکه خرده ریز پراکنده ی روشنایی پیکره ای از بلور را نمایان کند ...

پیش از آنکه شعر های نیمه سروده ای رویا های پاره پاره را دوباره زنده کند ...

مینویسم تا عصیان بزرگ خلقتم را در برابر جاودانگی مان قرار دهم !

حتی اگر من ننویسم ؛ همین سطور شعر مرا مینویسد ...

و کودک وار در گوشه ای کاغذی بر دفتر من می‌نشیند

زانو ها را بغل میکند و در جمع پرندگان خیالی آرام میگیرد

حال بر بستر شعرم آرام میگیرم و خاکستر خاموش واژگان تو را

در آسمان رها میکنم

و آزادانه زندگی خواهم کرد ...

F.NR