همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
باز باران
✍?باز باران بی ترانه
میخورد بر روی گونه
یادم آرد آن روز دیرین
گردش تقدیر ننگین
فصل رنگین بغض سنگین
بی تو هیچ و پوچ و خالی
تلخیِ بغض نگاهی
یادم آمد چشم هایت
لحن شیرین نگاهت
همچو یک دلداده بودم
عاشقی دلبسته بودم
یادم آمد حرف تلخی
شاهد این قلب زخمی
با کی و دیگرچگونه؟
خنده ها و شادمانی
باور عشقی نمانده
شور واحساس جوانی
روز های زندگانی
عشق آغاز سخن بود
مرهم، این قلب زخمی
باز باران بی ترانه
می نشیند روی گونه
زنده ام اما چگونه؟!
روز مرگی در جوانی
غرق اندوه و خیالی
رفت شوق زندگانی
عشق شد همچو سرابی
گاه دور وگاه نزدیک
همچو تصویری خیالی،
باز باران بی ترانه
سوگند به عشق که به جالش میکشد قلب های قوی وپر از امیدرا
به آن آبی چشمانت،
که همرنگ دریاست
به نگاه جادویی ات، که در اقیانوس قلبم شنا میکند،،
همیشه مدار تمرکزم دور تو می چرخد
وبه کهکشانی که در مدار تو می چرخد وعشق از دریچه نگاه تو آغاز میشود، باور کن که من بی تو، همچون سرایی بیش نیستم،#ساحل _تنها
مطلبی دیگر از این انتشارات
دردی به جانم فتادهای زیباتر از خوشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
رویش عشق
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای تو