حجت محبی·۵ ماه پیشمازمنم طوفان بی کینهمنم گرداب در سینهمنم زخمی پی پینهمنم اقلیم دیرینهمنم در حسرت آدمنمودم چای را یک دمنیاسودم دمی از دمشدم معصوم بی همدمحقیقت…
حجت محبیدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۶ ماه پیشبسمل میکنم این عشق رامن آن ابرم که میخواهد ببارد دل تنگم هوای گریه دارد دل تنگم غریب این در و دشت نمیداند کجا سر میگذاردبه اعماق دلم رنگ رخی نیستبه رو افتاد…
حجت محبیدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۶ ماه پیشاینک رسیدندر منتهی زمین روزی باران خواهد گرفتروزی باران گلبرگ های سرخ رز را مست خواهد کردروزی بوی آن باران مرا جان دوباره خواهد بخشیدآن باران مرا رشد…
حجت محبی·۷ ماه پیششاید رشد...مرا با موجی از طوفانبه زیر نخل خرما هاکنار بوتهی سنبلبدست طاقت و امیدبه زیر خاک خواهی بردتو بر من عشق میتابیمن از گرمای تو سیرمتو با من…
حجت محبی·۷ ماه پیشپنجرهی خیالیمبتلايم ميكني، اينقدر ناكافي نباشقدري از شوق دلت ولخرجي ويرانه كنمن كه در اين خانه بر بام خودممي نهم پامیزنم دستمیروم تا شوق خودسّر صحبت با…
حجت محبیدرشاعرانه"·۱۰ ماه پیششاه شو...فرصت تردید نیست این باغ را رخصت تسهیل مده این داغ را گفتنی ها را بگو با خون رگ گر قضا هم شد منه این کاغ را لال کن اندیشهی بدخواه خود…
حجت محبیدرشاعرانه"·۱۰ ماه پیشمصطفیرو به جهان دگر، نور از آن تو استقبله که معراج توست، سور از آن تو استمست چنان آمدی در بر دلدار خودشمس ز تو میبرد، هور از آن تو استعاشق این…
حجت محبیدرشاعرانه"·۱۰ ماه پیشاین روزهاما تلخ ترین حادثهی قرن زمینیمافسوس که بر خود نرسیدیم و دویدیمبا کار فلان ابله نادان فریفتیمدر کنج خود از طاقت بیمار رمیدیمدیدیدم نشد آخر ا…
حجت محبیدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ سال پیشدو هفته دیرترزنگ در که می خورد یواشکی پرده را کنار می دهد و می بیند که پستچی پشت در است و یک نامه در دستش است.پله ها را سریع پایین میرود گویا خود مهدی آ…
حجت محبیدرشاعرانه"·۱ سال پیشغم را بکش، هی دم نکنتکرار این خون واژه ها آبستن مرگم شدندچشمان پر رنجم فقط ماهیچهی گرگم شدندصد بار غریدم ولیهیز از حقایق برنخاستعرف است آیا بچههاب ج الف، ارگ…