همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
رویش عشق
✍?فرزند شهریور، با ورودش مهر را به پایکوبی آورد،، رقص دیوانه وار برگ های عاشق در گذر باد پاییزی سمفونی عاشقانه ای ایجاد میکند، برگ ها به خیال در آغوش کشیدن نسیم، خودرا از ریشه و درخت جدا کرده به دست باد می دهند ولی از سرنوشت خود خبر ندارند فقط چند ثانیه باد گونه های سرخ شان را بوسه میزند، نفس در نفس شان پیچ وتاب میدهد اندام سر سبز شان را ودر آخروقتی خوب ازآنهاکام گرفت مغلوب بر زمین شان میزند،، برگ در کمال حیرت به قساوت باد فکر میکند آخر گناهم چه بود جز رها شدن در آغوش معشوقه ای ظالم،، عاقبت عشاق نیز حکایت برگ وباد است،، معشوق می غرد با دلیری وعاشق فرو میریزد با تلنگری از بی مهری،،
شده آیا که کمی فکر دل من باشی
اندکی واله و شیدای رُخ من باشی
شده یک شب به سحر ناز دلم را بکشی
بوسه ای خیس به کنج لب من بنشانی
شده من عشوه کنم، عشوه ونازم بکشی؟
یاکه با ناز نگاه قلب مرا بگشایی
من همان واله ودیوانه مجنون صفتم
شده یکبار ز لطف بند غمم بگشایی،
:
مطلبی دیگر از این انتشارات
سایه ی غروب
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر کسی، اِلا تو
مطلبی دیگر از این انتشارات
محبت